گنجور

 
محتشم کاشانی

ای نرد حسن باخته با آفتاب و ماه

بر پاکبازی تو زمین و زمان گواه

من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون

صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه

در نرد همتم کنی آن لحظه امتحان

کافتد ز عشق کار به ترک سر و کلاه

نقش مراد نرد محبت که وصل توست

خوش بودی ار نشستی از اقبال گاه گاه

دل می‌رود ز دست بگویند کان حریف

دارد دمی ز بازی ما دست خود نگاه

هرچند عقل بیش حذر کرد بیش خورد

بازی ز مهره‌بازی آن نرگس سیاه

دیوم ز ره نبرد و پریچهر کودکی

هر دم به بازی دگرم می‌برد ز راه

غالب حریفی از همه رو داده بازیم

در نرد دوستی که مساویست کوه و کاه

تا چند محتشم بود ای شاه محتشم

در حبس ششدر غم هجر تو بی‌گناه