گنجور

 
محتشم کاشانی

کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو

صد فتنه می‌کند به سر نازنین تو

کین منت نشسته به خاطر مگر رقیب

حرفی ز کینه ساخته خاطر نشین تو

عمری دمید بر تو دل گرم بافسون

وز کین نگشت گرم دل آهنین تو

هشدار ای غزال که صد جا نشسته‌اند

صید افکنان دست هوس در کمین تو

زین دستبردها چو نگین در حصار باش

تا هست ملک حسن به زیر نگین تو

گر پی بری به کج نظری‌های مدعی

حاصل شود به راستی ما یقین تو

غیرت نگر که میرم اگر وقت کشتنم

گیرد ز رحم دست تو را آستین تو

ای محتشم اگر به مه من رسی بگو

کز هجر مرد عاشق زار حزین تو