گنجور

 
محتشم کاشانی

آن منتظر گدازی چشم سیاه او

جانیست در تن نگه گاه‌گاه او

خوش کامرانیست در اثنای قهر و خشم

دیدن به دست میل عنان نگاه او

در عین بسملم در انکار اگر زند

من با سر بریده شوم خود گواه او

هست از سر بریده او یک رهم امید

جنبیدن لبی که شود عذرخواه او

آن رتبه کو که بی‌حرکت سازم از دعا

دست فرشته‌ای که نویسد گناه او

الماس ریزه ریخته در چشم غیرتم

هر برگ گل که ریخته در خوابگاه او

او گرد غم فشانده ز حرمان به روی من

من خاک کوچه رفته ز مژگان ز راه او

زلفش سپاه خسرو حسنست وین عجب

کاسباب قوت است شکست سپاه او

منشین ز سوز محتشم ایمن که بر فلک

داغیست هر ستاره‌ای از دود آه او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode