گنجور

 
محتشم کاشانی

دی باز جرعه نوش ز جام که بوده‌ای

صد کام تلخ کرده به کام که بوده‌ای

آنجا که بود بهر تو در خاک دامها

دام که پاره کرده و رام که بوده‌ای

آنجا که جسته‌اند تو را چون هلال عید

برقع گشودهٔ ماه تمام که بوده‌ای

سرگرمیت چو برده به کسب هوا برون

خورشیدوار بر در و بام که بوده‌ای

ای صد هزار صید دل آزاد کرده‌ات

خود صیدوار بسته دام که بوده‌ای

شب عارفانه ساقی بزم که گشته‌ای

تا روز جرعه نوش ز جام که بوده‌ای

در حالت شکفتگی از رغم محتشم

حالت طلب ز طرز کلام که بوده‌ای