گنجور

 
محتشم کاشانی

از قید عهد بنده تو خود رسته بوده‌ای

عهدی نهفته هم به کسی بسته بوده‌ای

خواب گران صبح خبر داد ازین که دوش

در بزم کرده آن چه توانسته بوده‌ای

مرغ دل آن نبود که ناید به دام تو

گویا تو بی‌محل ز کمین جسته بوده‌ای

آورده‌ای بپرسش حالم رقیب را

خوش ملتفت به حال من خسته بوده‌ای

گفتن چه احتیاج که غیری نبوده است

در خانهٔ دلم که تو پیوسته بوده‌ای

گفتی دلت که برده ندانسته‌ام بگو

در دلبری تو این همه دانسته بوده‌ای

در برم بهر خدمت شایسته رقیب

ای محتشم تو این همه بایسته بوده‌ای