گنجور

 
محتشم کاشانی

یارب که خواند آیت عجر و نیاز من

بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار

با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان

ای روشنائی نظر پاکباز من

چشمت که خوش بمن به فکندی خدنگ ناز

اکنون چرا نمی‌نگرددر نیاز من

گوش مبارکت که ز من می‌شنید راز

بهر چه گوشه‌گیر شد آخر ز راز من

زلفت مگر ز من کجی دید کز جفا

کوتاه ساخت رشتهٔ عمر دراز من

چون محتشم ز درد تو بیچاره‌ام چه باک

گر چاره ساز من شوی ای چاره‌ساز من

 
 
 
حافظ

بالابلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

[...]

ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

[...]

نظام قاری

بالا بلند عشوه گر نقش بازمن

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

تخفیفه فراخ بر سر فراز من

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او

[...]

صائب تبریزی

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟

یک کوچه است زلف ز راه دراز من

چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر

بی پرده شد ز پرده بسیار راز من

غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست

[...]

بیدل دهلوی

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من

هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من

دامن به چین شکست ز نومیدی رسا

دستی در آستین به هر سو دراز من

آخر تلاش لغزش پا دامنم‌ کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه