محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود
بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود
از راه نارسیده شهنشاه عشق او
عالم به باد داده ز گرد سپاه خود
گردید عام نشاء عشق آن چنانکه یافت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
آن مه که صورتش ز مقابل نمیرود
از دیده گرچه میرود از دل نمیرود
زور کمند جذبه من بین که ناقهاش
بسیار دست و پا زد و محمل نمیرود
حاضر کنید توسن او کز سرشک من
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
از بادهٔ لاله تو چو در ژاله میرود
خون قطره قطره در جگر لاله میرود
چشم تو هندوییست که پنداری از خطا
صد ترک تند خوش به دنباله میرود
از خشگ سال ناز جهان میشود خلاص
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
چشمم چو روز واقعه در خواب میشود
کین من از دل تو عنان تاب میشود
گفتی که آتشت بنشانم به آب تیغ
تا تیغ میکشی دل من آب میشود
در مجلسی که باده باغیار میدهی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
قاصد رساند مژده که جانان ما رسید
ای درد وای بر تو که درمان ما رسید
خوش وداع دیده کن ای اشک کز سفر
سیلاب بند دیدهٔ گریان ما رسید
زین پس به سوز ای تب غم کز دیار وصل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
ای زهر خندهٔ تو چو شهد و شکر لذیذ
زهر تو از نبات کسان بیشتر لذیذ
از قد و لب ریاض تو را ای بهار ناز
هم نخل نازک آمده و هم ثمر لذیذ
قدت که هست نیشکر بوستان حسن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
ای شربت جفای تو هم تلخ و هم لذیذ
خصمانه حرفهای تو هم تلخ و هم لذیذ
رد جام عشوه ریخته میها به زهر چشم
چشم غضب نمای تو هم تلخ و هم لذیذ
صلح و حیات و مرگ بهم دادهای که هست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
افکنده ره به کلبهٔ درویش خاکسار
سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار
در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر
کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار
نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
زین بیشتر رکاب ستم سر گران مدار
در راه وصل این همه کوته عنان مدار
با درد و غم زیادم ازین هم عنان مکن
با آه و ناله بیشم ازین هم زبان مدار
یا پر به میل تیر نگه در کمان منه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
دور از تو خاک ره ز جنون میکنم به سر
بنگر که در فراق تو چون میکنم به سر
بر خاک درگه تو به سر میکند رقیب
من خاک در زبخت نگون میکنم به سر
سرلشگر جنونم و در دشت گمرهی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
شطرنج صحبت من و آن مایهٔ سرور
با آن که قایم است ز من میبرد به زور
کارم درین بساط به شاهی فتاده است
کز اسب کین پیاده نمیگردد از غرور
چندم به بزم خود نگذاری چه میشود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
عشق کهن به کوی تو میآردم هنوز
واندر صف سگان تو میداردم هنوز
با آن که برده ترک توام حدت از سرشک
الماس ریزه از مژه میباردم هنوز
زو دست قطع اشگ که دهقان روزگار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
ای از می غرور تو لبریز جام ناز
شیرین ز تلخی تو لب حسن و کام ناز
طبع مدقق حرکت سنج می نهد
بر جز و جزو از حرکات تو نام ناز
ایزد برای لذت وصل آفرید و بس
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
دل در بدن کباب و مرا دیده تر هنوز
تن غرق آب و آتش و دل پرشرر هنوز
بسمل شدم به تیغ تو چون مرغ دم به دم
گرد سر تو از سر خد بیخبر هنوز
بنیاد عمر شد متلاشی و از وفا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز
انجام دور حسن تو آغاز رستخیز
جولانی تو راست که جولان ز لعب تو
صد رستخیز خاسته از هر نشست و خیز
هر روز میکند ز ره دعوی آفتاب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس
خون من غریب مریز از خدا بترس
هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا
وز آه سینه سوز من مبتلا بترس
بر بیدلان ز سخت دلیها مکش عنان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش
و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش
آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است
موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش
سروی است در برم که براندام نازنین
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
ای طاعت تو بر همهٔ کائنات فرض
ذکرت بر اهل صومعه و سومنات فرض
گر سجدهٔ بشر ملک از یک جهت نمود
آمد سجود تو ز جمیع جهات فرض
ای در درون صد شکر ستان برون فرست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
روزی که گشت بر همهٔ عالم نماز فرض
شد ناز بر تو واجب و بر ما نیاز فرض
تا در وجود آمدی ای کعبهٔ مراد
شد سجدهٔ تو بر همه کس چون نماز فرض
نتوان به هیچ وجه شمرد از بتان تو را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
تا کی کشی به بی گنهان از عتاب تیغ
ای پادشاه حسن مکش بی حساب تیغ
تا عکس سرو قد تو در بر کشیده است
دارد کشیده بد ز غیرت بر آب تیغ
در ذوق کم ز خوردن آب حیات نیست
[...]