گنجور

 
محتشم کاشانی

افکنده ره به کلبهٔ درویش خاکسار

سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار

در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر

کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار

نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود

چشم و چراغ خان جهانگیر نامدار

در عین افتقار رساندم به آسمان

از مقدم مبارک او فرق افتخار

هر ذره شد ز جسم خراب من اختری

سر زد چو در خرابهٔ من آفتاب‌وار

باران عام رحمت او برخلاف رسم

در تن اساس عمر مرا کرد استوار

کوتاه گشت پای اجل تا ز لطف گشت

بالین طراز محتشم خسته فکار

سلطان سرفراز که کردست ایزدش

تاج سر جمیع سلاطین روزگار