گنجور

 
محتشم کاشانی

زین بیشتر رکاب ستم سر گران مدار

در راه وصل این همه کوته عنان مدار

با درد و غم زیادم ازین هم عنان مکن

با آه و ناله بیشم ازین هم زبان مدار

یا پر به میل تیر نگه در کمان منه

یا تیر پر کش این قدر اندر کمان مدار

داری گمان که می‌شکنم عهد چون توئی

ای بدگمان به همچو منی این گمان مدار

خواهی اگر به بزم رهم داد بیش ازین

بر آستانم از قرق پاسبان مدار

یک لحظه آرمیده جهان از فغان من

حالم مپرس باز مرا بر فغان مدار

حرف کسی که کرده نهان حد حرمتت

باری ز من که پاس تو دارم نهان مدار

با یک جهان کرشمه جنبان صف مژه

برهم خورد اگر دو جهان باک از آن مدار

ای باغبان چو باغ ز مرغان تهی کنی

کاری به بلبلان کهن آشیان مدار

قدر ملک چو کم شوداز خواری سگان

گو غیر حرمت سگ این آستان مدار

گر مایلی به جور بکن هرچه میتوان

باک از هلاک محتشم ناتوان مدار