گنجور

 
محتشم کاشانی

آن مه که صورتش ز مقابل نمی‌رود

از دیده گرچه می‌رود از دل نمی‌رود

زور کمند جذبه من بین که ناقه‌اش

بسیار دست و پا زد و محمل نمی‌رود

حاضر کنید توسن او کز سرشک من

ره پر گلست و ناقه درین گل نمی‌رود

طور من آن یگانه نمی‌آورد به یاد

تا با رفیق تو دو سه منزل نمی‌رود

مجنون صفت رمیده ز شهرم دل آنچنان

کش می‌کشند اگر به سلاسل نمی‌رود

تیغ اجل سزاست تن کاهل مرا

کاندر قفای آن بت قاتل نمی‌رود

در بحر عشق محتشم از جان طمع ببر

کاین زورق شکسته به ساحل نمی‌رود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

رفتی و خط و خال تو از دل نمی رود

این نقش دلنشین ز مقابل نمی رود

گرد کدورت از دل بیرحم گلرخان

بی بال وپر فشانی بسمل نمی رود

یک سو گذار شرم که بی روی گرم شمع

[...]

قصاب کاشانی

بیرون خیالت از دل غافل نمی‌رود

ور می‌رود به سوی تو بی دل نمی‌رود

هرگز مرا هوای سر کویت ای نگار

از سر برون ز دوری منزل نمی‌رود

بحری است عشق او که ز باد مخالفش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه