گنجور

 
محتشم کاشانی

آن مه که صورتش ز مقابل نمی‌رود

از دیده گرچه می‌رود از دل نمی‌رود

زور کمند جذبه من بین که ناقه‌اش

بسیار دست و پا زد و محمل نمی‌رود

حاضر کنید توسن او کز سرشک من

ره پر گلست و ناقه درین گل نمی‌رود

طور من آن یگانه نمی‌آورد به یاد

تا با رفیق تو دو سه منزل نمی‌رود

مجنون صفت رمیده ز شهرم دل آنچنان

کش می‌کشند اگر به سلاسل نمی‌رود

تیغ اجل سزاست تن کاهل مرا

کاندر قفای آن بت قاتل نمی‌رود

در بحر عشق محتشم از جان طمع ببر

کاین زورق شکسته به ساحل نمی‌رود