گنجور

 
محتشم کاشانی

دل در بدن کباب و مرا دیده تر هنوز

تن غرق آب و آتش و دل پرشرر هنوز

بسمل شدم به تیغ تو چون مرغ دم به دم

گرد سر تو از سر خد بی‌خبر هنوز

بنیاد عمر شد متلاشی و از وفا

دست تلاش من به غمت در کمر هنوز

آثار صبح حشر نمود و فلک نه شست

روی شب مرا به زلال سحر هنوز

روزی که خار تربت من گل دهد مرا

باشد ز خارخار تو خون در جگر هنوز

راز دلم ز پرده سراسر برون فتاد

این اشگ طفل مشرب من پرده در هنوز

طوفان بحر هجر نشست و بسی گذشت

وز خوف جان محتشم اندر خطر هنوز