گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بیرون خیالت از دل غافل نمی‌رود

ور می‌رود به سوی تو بی دل نمی‌رود

هرگز مرا هوای سر کویت ای نگار

از سر برون ز دوری منزل نمی‌رود

بحری است عشق او که ز باد مخالفش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

تا دست شانه در شکن زلف یار بود

روزم ز رشگ تیره چو شب‌های تار بود

گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل

پیوسته دست و دیده ما در نگار بود

وحشت تمام رفت ز یاد غزال‌ها

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

چون خونم از دو دیده گریان روان شود

مژگان ز اشک شاخ گل ارغوان شود

روشن کند چراغ رخش نور آفتاب

روشن چو شمع محفل روحانیان شود

سربرنگیرم از ره کنعان به راه تو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

لب‌تشنه نیاز چو بی‌تاب می‌شود

از آب تیغ ناز تو سیراب می‌شود

عاشق در این محیط خطرناک چون حباب

در یک نفس ز شوق تو نایاب می‌شود

آن کس که بر کشاکش این بحر تن نهاد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

روزی که خط به گرد رخش جلوه‌گر شود

آیا چه فتنه‌ها که به دور قمر شود

از دیده‌ام فغان که به تحریر نامه‌ات

چندان نماند آب که مکتوب تر شود

پر دور نیست تشنه لعل لب تو را

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

خوبان چو خنده بر من بی‌تاب کرده‌اند

دردم دوا به شربت عنّاب کرده‌اند

در زیر ابرویت صف مژگان ز راه کفر

برگشته‌اند و روی به محراب کرده‌اند

فارغ نشین که آن مژه‌های بهانه‌جو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

در دل خیال یار بسی جلوه می‌کند

طاووس قدس در قفسی جلوه می‌کند

سر آنچه می‌زند به دلم هست دود آه

یا شعله در میان خسی جلوه می‌کند

خال است بر لب تو برآورده سر ز خط

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

چون شامِ قدر بر همه مستور می‌شود

زین روی پای تا به سرش نور می‌شود

می‌خواستم رهی به تو نزدیکتر به خود

تا می‌روم ز خویش رهم دور می‌شود

مرهم بنه ز نیش که جای خدنگ او

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر دل که تیر غمزه او را هدف شود

باران ابر رحمت حق را صدف شود

افلاک را منازل اول کند حساب

آن رهروی که بر در شاه نجف شود

موجش برد به دوش از این بحر بر کنار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ای تیغ غمزه تو به وقت غضب لذیذ

هنگامه غم تو به وقت طرب لذیذ

چین جبین چو موج تبسم تمام شهد

پیکان تیر غمزه چو شهد رطب لذیذ

لب‌ها چو آب چشمهٔ کوثر تمام فیض

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

صبح وصال را اثر آمد هزار شکر

شام فراق را سحر آمد هزار شکر

دلبر رسید خرم و می خورد و بوسه داد

نخل مراد بارور آمد هزار شکر

چون آفتاب از ره روزن به روی ماه

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

ای خرم آن زمان که بود یار در کنار

گل در کنار باشد و اغیار در کنار

جامی به کنج خلوت و گردیده مست عشق

سر در میان فتاده و دستار در کنار

سجاده را فکنده و بگرفته دامنش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دارم بتی ز کج کلهان کج‌کلاه‌تر

رویش چو ماه لیک ز هر ماه ماه‌تر

طرز نگاه کردنش از آهوی ختا

باشد هزارمرتبه وحشی‌نگاه‌تر

خالی که می‌نمایدش از عارض چو ماه

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

ای دل همیشه طالب دیدار یار باش

آیینه گرد و بر رخش امیدوار باش

سیلاب‌وار تند روی بر کنار نه

یک قطره باش و همچو گهر آبدار باش

راضی مباش همچو خزان در شکست غیر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

قانع دلا به خشک و تر روزگار باش

آسوده‌خاطر از خطر روزگار باش

گر زیرکی قناعت کنج قفس گزین

فارغ ز آفت شجر روزگار باش

از بوی آشنایی مردم دماغ گیر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

ماییم و درد و داغ دل بی‌قرار خویش

وامانده‌ایم در همه کاری به کار خویش

چون نحل موم حاصل ما در خزان ماست

هرگز نچیده‌ایم گلی از بهار خویش

از سیلی‌ای است کز کف ایام خورده‌ایم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

عشق آمد و مرا ز الم می‌کند خلاص

شوق غم توام ز ستم می‌کند خلاص

شور جنونت ار برسد یک‌ جهت مرا

از ورطه وجود و عدم می‌کند خلاص

یاری کند اگر مژه در راه کوی دوست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

ای پای تا به سر همه عضوت تمام، فیض

لعل لب و زبان و دهان و کلام، فیض

چشم تو ساقی‌ای است که در بزم عاشقان

ریزد به جام باده گلگون به جام، فیض

آن نخل سرکشی تو که در گلستان دهر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

چندان‌که حمد و سجده بود در نماز فرض

باشد میان ما و تو ناز و نیاز، فرض

مشق حقیقت است تماشای صنع دوست

باشد به طالبان تو عشق مجاز، فرض

بی‌رنج، راحتی نتوان یافت زین سفر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

چون سبزه از کنار گلستان دمیده خط

یا هاله گرد عارض ماهت کشیده خط

افتاده سایه پر طوطی بر آینه

یا قدرت‌آفرین به رخت آفریده خط

بس نازک است پشت لبت را کبود کرد

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode