گنجور

 
قصاب کاشانی

ای خرم آن زمان که بود یار در کنار

گل در کنار باشد و اغیار در کنار

جامی به کنج خلوت و گردیده مست عشق

سر در میان فتاده و دستار در کنار

سجاده را فکنده و بگرفته دامنش

تسبیح را نهاده چو زنّار در کنار

با دوست راز درد شب هجر درمیان

جز وی کتاب و مخزن و اسرار در کنار

چندین هزار گوهر توحید بر زبان

سیل سرشگ و دیدهٔ خون‌بار در کنار

جزو سیاه‌ نامه اعمال در بغل

امّید جرم‌پوشی دادار در کنار

یا رب شود نصیب از این‌ها که گفته‌اند

قصاب را از آن همه یک‌بار در کنار