گنجور

 
قصاب کاشانی

روزی که خط به گرد رخش جلوه‌گر شود

آیا چه فتنه‌ها که به دور قمر شود

از دیده‌ام فغان که به تحریر نامه‌ات

چندان نماند آب که مکتوب تر شود

پر دور نیست تشنه لعل لب تو را

در خاک استخوانش اگر نیشکر شود

ای دل شب وصال به پروانه کوته است

خود را رسان به شمع مبادا سحر شود

قطع طمع ز سر چو کنی گل کند وصال

این نخل چون بریده شود بارور شود

پاکیزه‌طینتان نرمند از جفای دهر

کی خشگسال مانع آب گهر شود

ای شمع غم مدار که پروانه تو را

چون سوخت تار و پود کفن بال و پر شود

روی تو را چو دید به مژگان رسید اشک

اول نهال گل آخر ثمر شود

قصاب در خیال ز خود رفتنیم کو

ازسرگذشته‌ای که به ما همسفر شود