خوبان چو خنده بر من بیتاب کردهاند
دردم دوا به شربت عنّاب کردهاند
در زیر ابرویت صف مژگان ز راه کفر
برگشتهاند و روی به محراب کردهاند
فارغ نشین که آن مژههای بهانهجو
خون خوردهاند تا دل ما آب کردهاند
خاکستری که مانده ز پروانههای شمع
روشندلان بزم تو سیماب کردهاند
آسودگان سایه شمشیر ناز تو
از سر کشیده دست و دمی خواب کردهاند
گاهی شناوران امید وصال تو
بیرون سری ز روزن گرداب کردهاند
دیوانهها که دل به هوای تو بستهاند
بنیاد خانه در ره سیلاب کردهاند
یا رب به داغ و درد جدایی شوند اسیر
آنان که منع خاطر قصاب کردهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.