گنجور

 
قصاب کاشانی

چون خونم از دو دیده گریان روان شود

مژگان ز اشک شاخ گل ارغوان شود

روشن کند چراغ رخش نور آفتاب

روشن چو شمع محفل روحانیان شود

سربرنگیرم از ره کنعان به راه تو

تا خاک من غبار ره کاروان شود

مردیم با وجود که یک جو نداشت مهر

فریاد از آن زمان که به ما مهربان شود

از بس که گفتم و نشنیدم جواب از او

نزدیک شد دمی که زبان استخوان شود

بر وصل نارسیده مرا شرم آب کرد

قصاب چیست چاره چو آتش عیان شود