گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

دل در برم نشانه تیر ملامت است

تن در بلا و جانم اسیر غرامت است

در عشق کام و ناز و ملامت به هم بود

ما را ز عشق بهره سراسر ملامت است

عشق آن بود که دل برد و قوت جان دهد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

وقت طرب رسید که مشاطه بهار

آراست نوعروس چمن را به صد نگار

گلگونه زد ز لاله رخ باغ و راغ را

وز سبزه وسمه کرد بر ابروی جویبار

جعد بنفشه را به بخوری نسیم داد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

ای صاحبی که دست تو در معجز سخا

محسود موج قلزم و ابر بهاری است

دریا ز رشک طبع تو در ناله کردن است

ابر از جفای دست تو در اشکباری است

گردون که پرده ئیست ز زنگار روزگار

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

ای خسروی که فتنه نشان آب تیغ تو

روی زمانه را ز غبار فتن بشست

بر طرف باغ کام لب جوی آرزو

شادابتر ز بخت تو یک سرو بن نرست

خاصیتی که طبع مرا هست در وفا

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

شاها به ذات پاک خدائی که حکمتش

بر درگه تو رایت شاهی فراشته ست

وز بهر حفظ بیضه اسلام و ضبط ملک

ذات ترا به داد و دهش بر گماشته ست

نقاش صنع او بر سر کلک کن فکان

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

هنگام نام دعوی مردی کند مطرز

در روز نام و ننگ و فتوت کم از زن است

هرجا که فتنه ئیست در اوش منزل است

هر جا که سفله ئیست بر اوش مسکن است

گر بغض نقطه ئیست دل اوش دایره ست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

ای خسروی که نام ترا سروران دهر

از فخر حرز بازو و نقش نگین کنند

وز آب دیده خاک درت را شکستگان

چون مومیائی از پی درمان عجین کنند

وندر سراست خنگ فلک را هوای آن

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

شاها همای فتح و ظفر روز معرکه

با شاهباز رایت تو همنشین بود

هر جا که مرکب تو رود ابر کردگار

چون سایه با رکاب و عنانت قرین بود

بر هر زمین که نعل سمندت گذار کرد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶

 

فرخ همای دولت و سعد سپهر ملک

ای آنکه سایه ات به جهان فربهی دهد

در سایه مبارک شاه جهان ترا

اقبال و بخت و دولت و تاج و مهی دهد

هرجا که موکب تو شبیخون برد ظفر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

ای خسروی که سایس امر تو از نفاذ

بر پای هفت توسن گردون نهاد قید

در مجلس مربی عدل تو توبه کرد

دهر دنی ز مکر و سپهر دغا ز کید

تهذیب خلق خوب تو در عنفوان عمر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

صدر صدور مشرق و مغرب عماد دین

ای آنکه در کرم چو تو کم سابق اوفتد

ابر از سخای دست تو بارد سرشک در

چون گریه های زار که بر عاشق اوفتد

نه در جهان دلی چو دلت غیب دان بود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

ایزد مرا چو خلعت هستی شعار کرد

جان و جمال و جاه و جوانی و خیر داد

گفتم که شکر آن به عبادت کنم ادا

خود شر نسل بوالبشرم بازیئی نهاد

کآمال این جهان ز نهیبم بشد ز دست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

در طوس دوش گفتم خرم نیم چرا

یاریم گفت ساده دلا خرمی و طوس؟

گفتم کز آدمی اثر اینجا نیافتم

گفتا تو نیز گاو شدی آدمی و طوس؟

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

گر ناله ای ازین دل پر غم برآورم

شور از چهار گوشه عالم برآورم

آهی اگر زنم به سحر چون صدا ز کوه

غوغا ز هفت گنبد اعظم برآورم

هر شب به صدمه نفس سرد و آه گرم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۱

 

افتاده ام به دور زمانی که اندر او

کس را نمی رسد شکمی سیر از آسمان

گوئی که می بروید نومیدی از زمین

مانا که می ببارد ادبیر از آسمان

زین کشمکش چنان بجهم کز کمان خدنگ

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۴

 

گفتم که مدح صاحب اعظم کنم ادا

آسیمه گشت عقلم و بر رخ فکند چین

گفتا کدام صاحب اعظم مدار ملک

دارای دین و دنیی و مخدوم فخر دین

چون لطف اوست خلق جهان را شفیع و یار

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۵

 

ای باد یاد روضه بغداد تازه کن

تا تازه گردد از تو دل خویش کام من

یک صبحدم به فال همایون سفر گزین

وانگه دعای سدره گذار و پیام من

از روی مکرمت سوی آن خواجه بر که هست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۶

 

شاها ز فر سایه معمار عدل تو

همسایه عقاب گرفت آشیان چکاو

چنگال شیر شرزه به پشتی پاس تو

کوتاه شد ز گردن گور و سرین گاو

یک خاصیت ز لطف تو در کوه اگر نهد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

ده عادت ردیست که رسم است عامه را

کز وی شود روان و دل و عقل کاسته

عرض جمال و لاف سخا و صلف به زهد

مدح زنان خویش و تفاخر به خواسته

بخل سلام و خیر ریا و مکاس جای

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۴

 

به جستجوی کریمی مشاورت کردم

ز روی نسبت و با چرخ و تیر مستوفی

نشان دهمت گفت گفتمش کو گفت

کریم کشور کرمان ظهیر مستوفی

وقتی که داشتم دل و دستی چو دیگران

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲
۳