گنجور

 
مجد همگر

ای باد یاد روضه بغداد تازه کن

تا تازه گردد از تو دل خویش کام من

یک صبحدم به فال همایون سفر گزین

وانگه دعای سدره گذار و پیام من

از روی مکرمت سوی آن خواجه بر که هست

از بندگیش خواجه گردون غلام من

گو ای مثال جود تو وجه معاش خلق

گو ای نوال جود تو فیض غمام من

گو ای ز سعی کلک تو چون تیر کار ملک

گو ای ز نور رای تو چون صبح شام من

گو ای ز مطبخ نعمت سیر شخص آز

گو ای ز آتش کرمت پخته خام من

گو ای مشام عقل ز کلک تو پر عبیر

از کلک مشکبار تو خوشبو مشام من

دارالخلافه از تو چو دارالسلام شد

شاید که یابد از تو جواب سلام من

تو در مقام و شهر سلامت چه باشد ار

عالی کنی به رد سلامی مقام من

سردفتر عطای خدا چون توئی چرا

از دفتر عطای تو محو است نام من

این لفظ درگذار قوافی فتاد چین

ورنه ازین مدیح تو بوده ست کام من

مدح تو چون تمام کند خاطر بشر

خاصه ضمیر شیفته ناتمام من

ننتوان گذارد حق سر موئی از ثنات

گرچه شود زبان همه موی مسام من

آب مدیح تو جهد از آتش دلم

روزی که باد خاک برد از عظام من

در ذمت تو حق دعائیست بنده را

از حق جاه باقی بگذار وام من