گنجور

 
مجد همگر

شاها همای فتح و ظفر روز معرکه

با شاهباز رایت تو همنشین بود

هر جا که مرکب تو رود ابر کردگار

چون سایه با رکاب و عنانت قرین بود

بر هر زمین که نعل سمندت گذار کرد

خورشید خاکبوس ره آن زمین بود

یک قائد از جنیبت خاصت بود نیال

یک چاوش از سواد سپاهت تکین بود

فرض زکات جاه و جوانیت را ز من

بشنو حکایتی که چو سحر مبین بود

شعری که بنده گفت به ده سال پیش ازین

تا جانش از نکابت خصمی حصین بود

شاه بزرگوار بر آن نکته ای گرفت

کآن نه طریق مردم باآفرین بود

معنیش را به وجه دگر فهم کرد شاه

این عاطفت نه رسم حقیقت گزین بود

یعنی که آن حدیث کمین بود بس خطا

وانکو به قصد گفت رجیم و لعین بود

آن نکته بر تو می ننشیند که عرض شاه

زین نقص ها بری چو سپهر برین بود

آن قافیت ضرورت شعرم بکار بود

نز بهر آنکه خاطر شه دوربین بود

ده سال شد که غث و سمینی نگفته ام

تا پهلویم ز پشتی خصمی سمین بود

بالله کزو امید و مردام روا نشد

باور کن این ز بنده که بالله همین بود

پنداشتم که بنده خاک قدوم جناب تست

و آگاهیم نبود که روزی چنین بود

با پادشاه وقت کسی کو بود چنان

او را نه اعتقاد درست و نه دین بود

خونش بود حلال و حلالش بود حرام

آن کافری که معتقد رایش این بود

ناکرده هیچ جرم چه باید که نزد شاه

از خجلتم همیشه عرق بر جبین بود

آن روز رستخیز مبیناد چشم من

یعنی که طاق ابروی تو جفت چین بود

با من عتاب کرد کرا طاقتش بود

گر خود پلنگ بربر و شیر عرین بود

سندان سخت رو بگدازد ز تاب تو

مسکین کسی که رو تنک و شرمگین بود

در دل مرا ز مهر تو صد گنج وآنگهی

هر بی حفاظ با من مسکین به کین بود

مپسند کآنکه دامن جاه ترا گرفت

خون دلش ز حادثه در آستین بود

ملک آن تست و جز تو دگر مالکیش نیست

وین نکته نزد عالم و جاهل یقین بود

بر ملک و ملک خود نگشاید کسی کمین

بیگانه ای که خصم بود در کمین بود

دزدان کمین کنند و مخالف کشد کمان

شه را ز حق کلاه و سریر و نگین بود

نام شه و ملک همه کس را بود ولیک

شاه او بود که او ملک راستین بود

هر ملک را رسول و امینی بود ولیک

نه هر کسی به جای رسول و امین بود

فرق خروس و تارک هدهد متوج است

لیکن نه همسر پسر آبتین بود

تا نور آسمان بود از ماه و مشتری

تا زیب بوستان ز گل و یاسمین بود

تا در جهان ز شادی و شاهی بود نشان

شاهنشه جهان عضد داد و دین بود

سعد خجسته طلعت فرخنده رای و روی

کش کردگار حافظ و یار و معین بود

از شاه التماس رهی عفو و رحمت است

وز بنده یادگار تو شعر متین بود