گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

دل دامن هوای تو محکم گرفته است

مرغی چنان هوای چنین کم گرفته است

از عشق من که بهر تو رسوای عالمم

آوازه جمال تو عالم گرفته است

تا شعله برون ندهد آتش درون

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث

وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث

گفتند غنچه با دهنت بحث می کند

معلوم می شود هنر او زمان بحث

دی زد دم از دهان تو ذره که نیست باد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

عکس لبت نمود دلم کرد خون قدح

دردا که کرد سوز درونم فزون قدح

بر باد داد رخت سرای سلامتم

یارب که چون حباب شود سرنگون قدح

نقش تو می کند رقم صفحه درون

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

تنگ آمده بجلوه آهم فضای چرخ

خواهد گذشت عاقبت از تنگنای چرخ

بر سر هزار سنگ رسد هر زمان مرا

گویا که ریخت از نم اشکم بنای چرخ

با دود آه چون نکنم تیره چرخ را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

در دل باختلاط کسانم هوس نماند

یا بهر اختلاط درین دور کس نماند

بی داد بین کزین شکرستان دلفریب

طوطی رمید گرد شکر جز مگس نماند

بر باد رفت نرگس و نسرین این چمن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید

آه این چه ظلم بود که بر آسمان رسید

در سینه داشتیم نهان شوق غمزه ات

کردیم فاش کار و چو بر استخوان رسید

چشم از کمان ابروی او بر نداشتیم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

کلکی که صورت من و آن دلربا کشید

افکند طرح دوری و از هم جدا کشید

ما را خیال خط تو از گریه باز داشت

آن سبزه تا دمید نم از چشم ما کشید

غیر از کشیدن ستمت نیست کار ما

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند

رسم صبوری از دل عشاق بر فکند

دور از رخ تو سوخت جگر این چه آتشست

کز چشم بر گرفت هوا در جگر فکند

بودم اسیر خال تو خط نیز بر دمید

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

دوشم انیس خلوت گرمابه یار شد

هر موی بر تنم مژه اشکبار شد

آب حیات من بزمین قطره قطره ریخت

صرف ره محبت آن گلعذار شد

پیکان او که در تن سوزان نهفته بود

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

آمد صبا وزان گل نورس خبر نداد

تسکین آتش دل و سوز جگر نداد

نمود رخ ولی نظری سوی من نکرد

فریاد ازان نهال که گل کرد و بر نداد

می خواستم بگریه کنم با تو شرح راز

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

گر بند بند ما چو نی از هم جدا کنند

به زانکه در غمت ز فغان منع ما کنند

خوبان نمی کنند وفایی بعاشقان

خوبند بهر آنکه همیشه جفا کنند

بینند روی شاهد مقصود اهل دل

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

یارب بحق حرمت رندان درد نوش

ما را میفکن از نظر پیر می فروش

می نیست آب دانه انگور بلکه هست

خون دلی ز جور فلک آمده بجوش

اخبار ساکنان سراپرده فناست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط

شد شاهد جمال ترا پرده دار خط

بنشست گرد رشک بر آیینه ماه را

تا ماه من نمود بگرد عذار خط

روزم بسان شمع سیه شد ز دود آه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

سر می کند همیشه فدا بهر یار شمع

دارد درین روش قدم استوار شمع

سودای کاکل صنمی هست در سرش

کز دود دل شدست سیه روزگار شمع

گر نیست آتشی ز هوای تو در سرش

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

یارست فارغ از من و من بی قرار عشق

کار منست ناله و اینست کار عشق

نو عاشقم سزد که دل چاک من بود

اول گلی که می شکفد از بهار عشق

ای دل بیا که وامق و مجنون گذشته اند

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

ما را ز وصل دوست جدا می کند فلک

باز این چه دشمنیست بما می کند فلک

کار فلک همیشه بما نیست جز جفا

آه این چه کارهاست چها می کند فلک

می افکند مدام ز خوبان جدا مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

جان را به لعل چون شکرت تا سپرده‌ام

دیدست لذتی که من از رشک مرده‌ام

شوق تو رهنمای وجودم شد از عدم

نی من به اختیار خود این ره سپرده‌ام

در غربت وجود که وادی حیرتست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

عمریست ای پری که رخت را ندیده‌ایم

ما را تو دیده‌ای و تو را ما ندیده‌ایم

بسیار دیده‌ایم بتان کم‌التفات

کم‌التفات‌تر از تو قطعا ندیده‌ایم

چون آب گشته‌ایم بسی گرد باغ‌ها

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

با هر که غیرتست نگاهی نکرده ایم

ما را چه می کشی چو گناهی نکرده ایم

تا شعله برون نشود ز آتش درون

هرگز ز درد عشق تو آهی نکرده ایم

یارب چرا ز ماه و شان خالیست شهر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم

سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم

گفتم هوای عشق تو بیرون کنم ز دل

دل را سر اطاعت من نیست چون کنم

تا کی بیاد عارض گلگون گلرخان

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode