لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
فضولی

آمد صبا وزان گل نورس خبر نداد

تسکین آتش دل و سوز جگر نداد

نمود رخ ولی نظری سوی من نکرد

فریاد ازان نهال که گل کرد و بر نداد

می خواستم بگریه کنم با تو شرح راز

حیرت بگریه رخصت این چشم تر نداد

امشب بدیده خواست کشد رخت خویش خواب

سیل سرشک دیده باو رهگذر نداد

خوش آنکه داد جان بتو در اول نظر

با نالهای زار ترا درد سر نداد

امید داشتم که ز وصل تو بر خورم

نخل امید غیر ندامت ثمر نداد

از من مجو قرار فضولی بهیچ باب

چون بخت بد رهم سوی آن خاک در نداد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

باد آمد و ز گمشده من خبر نداد

زان رو غباری از پی این چشم تر نداد

آمد بهار و تازه وتر شد گل و صبا

زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد

خوشوقت بادکش گذری هست از آن طرف

[...]

سیدای نسفی

آمد بهار و رفتن خود را خبر نداد

با ساکنان باغ ندای سفر نداد

هر نخل آرزو که نشاندیم بر زمین

دادیم آب سبز نگشت و ثمر نداد

شبنم وداع کرد و به ما چشم تر گذاشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه