امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴
آسوده نیست خاطرم از روزگار خویش
پیوسته در تحیرم از کار و بار خویش
دیدم جفا و غربت آن هم غریب نیست
حالم ببین که چون گذرد در دیار خویش
برگشته ام ز یار و سرگشته ام کنون
[...]

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
زهّاد و عُجب و گوشهٔ محراب و کار خویش
ما و نیاز قبلهٔ ابروی یار خویش
ما را نسیم طرّهٔ خوبان به یاد داد
هان تا به باد بر ندهی روزگار خویش
ما را چه اختیار اگر بخت یار نیست
[...]

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵
بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش
حسن تو همچو صورت چین برقرار خویش
از بسکه بی تو شب همه شب گریه میکنم
شرمنده ام ز دیده شب زنده دار خویش
ای دیده سیل اشک بر آن آستان مریز
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۰۲
حرف سبک نمی بردم از قرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶۰
ازآب بازی مژه اشکبار خویش
کردیم همچو دامن صحرا کنار خویش
راه سخن به محمل مقصود یافتیم
همچون جرس ز ناله بی اختیار خویش
ناموس دودمان حیا می رود به باد
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶۱
درخون نشستم از نفس مشکبار خویش
چون نافه عقده ای نگشودم زکار خویش
انجم به آفتاب شب تیره را رساند
دارم امیدها به دل داغدار خویش
تا یک دل گرفته بود دربساط خاک
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶۲
حرف سبک نمی بردم ازقرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
گر بگذرد چو خوشه پروین سرم ز چرخ
افتم چو سایه درقدم شاخسار خویش
بر شمع مضطرب شده دست حمایتم
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶۳
پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
چون شیشه شکسته و تاک بریده ام
عاجز به دست گریه بی اختیار خویش
از خاک برگرفته دست قناعتم
[...]

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
ماییم و درد و داغ دل بیقرار خویش
واماندهایم در همه کاری به کار خویش
چون نحل موم حاصل ما در خزان ماست
هرگز نچیدهایم گلی از بهار خویش
از سیلیای است کز کف ایام خوردهایم
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش
در زیر بال می گذرانم بهار خویش
برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد
چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش
گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر
[...]

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
برداشتیم چو نظر از اعتبار خویش
دیدیم بی مضایقه دیدار یار خویش
تا دیده ایم جوهر شمشیر موج آب
داریم ذوق غوطه زدن در کنار خویش
در قید تار ساختهٔ رشتهٔ سلوک
[...]

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
دارم هوای آن که روم در دیار خویش
بندم دوباره دل به سر زلف یار خویش
زین ورطه پر از خطرم تا کجا برد
دادم به دست کودک نادان مهار خویش
خلق از برای مشک به تاتار می روند
[...]
