آسوده نیست خاطرم از روزگار خویش
پیوسته در تحیرم از کار و بار خویش
دیدم جفا و غربت آن هم غریب نیست
حالم ببین که چون گذرد در دیار خویش
برگشته ام ز یار و سرگشته ام کنون
اینش جزا بود که بگردد ز یار خویش
هر چند چرخ با من مسکین ستیزه کرد
نومید نیستم ز در کردگار خویش
دستم اگر نه چون کمرش در میان رود
خون دل از دو دیده کنم در کنار خویش
لعل تو آب حیاتست تشنه را
آبی به لب رسان ز لب آبدار خویش
هستم به کام دشمن و آن یار سنگ دل
روزی نکرد یادی ازین دوستار خویش
امّیدوار بر در وصلش نشسته ام
رحمی کن ای نگار به امّیدوار خویش
گویندم ای جهان ز جهانت چه حاصلست
حاصل ندامتست کنونم ز کار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از نارضایتی و اضطراب خود درباره زندگی و روزگارش صحبت میکند. او درگیر تحیر و ناراحتی از وضعیت خود و دوری از یار است. احساس جفا و غربت برای او غریب نیست و حالش را در دیار خود بررسی میکند. علیرغم مشکلات و ستیزههای زندگی، از درگاه خداوند ناامید نیست. او به یاد محبوبش و محبتهای او تکیه میکند و در میان حسرت و غصهها به امید وصال او نشسته است. در نهایت، او به دنیای پر از ندامت و پشیمانی اشاره میکند و از خود میپرسد که دستاورد این زندگی چه بوده است.
هوش مصنوعی: خاطرم از اوضاع زندگیام راحت نیست و همیشه در فکر و پریشانی از کارها و وضعیت خودم به سر میبرم.
هوش مصنوعی: دیدم که چه ظلمی بر من میرود و آن هم از طرف کسی نیست که غریب باشد. حالا ببین که چطور حال من میگذرد در سرزمین خودم.
هوش مصنوعی: من از یار خود دور شدهام و حالا سرگشته و گیج هستم. جزای این دوری، همین است که انسان از یار خود جدا شود و دچار سردرگمی گردد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تقدیر و روزگار با من سختی میکند، از رحمت و کمک خداوند ناامید نیستم.
هوش مصنوعی: اگر دستم مانند کمر او در وسط رودخانه باشد، از چشمانم خون دل میریزم در کنار خودم.
هوش مصنوعی: گوهر تو برای تشنه مانند آب حیات است؛ به او آبی از لبان آبدارت برسان.
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که دشمن از زندگیام راضی است و آن معشوق سنگدل هرگز به یاد من، دوست خود، نیفتاده است.
هوش مصنوعی: من با امید به وصال تو در درگاهت نشستهام. ای معشوق، به خاطر امیدی که به تو دارم، کمی رحم کن.
هوش مصنوعی: میگویند ای دنیا، از تو چه فایدهای به دست آمده است؟ تنها چیزی که به دست آوردهام پشیمانی از کارهایم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.