ازآب بازی مژه اشکبار خویش
کردیم همچو دامن صحرا کنار خویش
راه سخن به محمل مقصود یافتیم
همچون جرس ز ناله بی اختیار خویش
ناموس دودمان حیا می رود به باد
چون گل مساز خنده رنگین شعار خویش
خون لاله لاله می چکد از چشم آفتاب
ترکرده ای زشبنم می تا عذار خویش
سنگ غرور بردهن جام جم زنیم
چون بشکنیم ازان لب میگون خمار خویش
سهل است کار دشمن خصم کینه جوی
غافل مشو ز دوستی دوستدار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق شاعر درباره درد و دل و عشق میپردازد. شاعر از آب بازی چشمهای پر از اشک خود سخن میگوید و به یادگیری از مشکلات زندگی اشاره میکند. او بهزیبایی به ارزشهای اخلاقی و انسانی میپردازد و از مشکلاتی که زندگی به ارمغان میآورد، مانند از دست دادن ناموس و حیا، سخن میگوید. همچنین، شاعر از زیباییهای طبیعت و تأثیر آنها بر احساسات انسانی یاد میکند و به دوستی و وفاداری اشاره میکند. در نهایت، او هشدار میدهد که نباید از دشمنان و مشکلات غافل شد و باید به دوستان واقعی خود توجه کرد.
هوش مصنوعی: ما با اشکهای چشم خود مانند دامن صحرا، در کنار یکدیگر بازی کردیم و سعی کردیم از این لحظات لذت ببریم.
هوش مصنوعی: ما توانستیم با بیانات خود به هدفی که داشتیم برسیم، مانند زنگی که از نالههای ناخواستهاش صدا درمیآورد.
هوش مصنوعی: ناموس خانواده و حیا در حال نابودی است، پس چون گل، با لبخند و شوخطبعی برخورد نکن.
هوش مصنوعی: چشم خورشید مانند لالهای است که از آن خون میچکد، این به خاطر شبنم آبی است که بر چهرهاش نشسته و او را زیبا کرده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اگر بخواهیم به سنگی که نماد غرور است، ضربه بزنیم، باید آن را با جامی از عشق و زیبایی بشکنیم. وقتی از آن لب که با طراوت و دلانگیز است، بنوشیم، خود را از خمار و حالت مستی رها میکنیم.
هوش مصنوعی: کار دشمنی که کینه به دل دارد، آسان است. اما نباید از دوستی کسی که به تو علاقهمند است غافل شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.