حرف سبک نمی بردم ازقرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
گر بگذرد چو خوشه پروین سرم ز چرخ
افتم چو سایه درقدم شاخسار خویش
بر شمع مضطرب شده دست حمایتم
عاجز کشی چو باد نسازم شعار خویش
چون آفتاب، گوهرم ازکان عزت است
برخاک اگر فتم، نفتم ز اعتبار خویش
ا زمن کلاه گوشه شاخی نگشته خم
چون سروبسته ام به دل تنگ بارخویش
چون شمع آتشم به رگ جان اگر زنند
برهم نمی زنم مژه اشکبار خویش
شیرین به خون کنند دهن تیشه مرا
چون کوهکن ندارم طالع زکار خویش
از دیده حسود ، همان نیش می خورم
چون داغ لاله گر کنم آتش حصار خویش
عشق غیور تن به گرستن نمی دهد
این شعله تشنه است به خون شرار خویش
صد وعده امید به دل داده ام دروغ
چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
رحمی به پشت دست نگارین خویش کن
زنهار برمدار نظر ازشکار خویش
خط تیغ درقلمرو رخسار او گذاشت
آخر سیه زبانی ما کرد کارخویش
دزدان بوسه خال ز رخسار می برند
غافل مشو ز لعل لب آبدار خویش
آغوشم ازکشاکش حسرت چو گل درید
شاخ گلی ندید شبی درکنار خویش
تاکی کسی به سبحه ریگ روان کند
در دشت غم، شمار غم بی شمار خویش
جوش سرشک برسر مژگان ندیده ای
ای شعله پر مناز به رقص شرار خویش
شیطان راه ما نشود گندم بهشت
مارابس است نان جوین دیار خویش
فرصت به شور چشمی اختر نمی دهیم
خود می شویم چشم بد روزگار خویش
پوشیده چشم می گذرد از در بهشت
صائب فتاده است به فکر دیار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.