درخون نشستم از نفس مشکبار خویش
چون نافه عقده ای نگشودم زکار خویش
انجم به آفتاب شب تیره را رساند
دارم امیدها به دل داغدار خویش
تا یک دل گرفته بود دربساط خاک
چون تاک عقده ای نگشایم ز کار خویش
انصاف نیست گرد یتیمی شود غریب
ورنه شکستمی گهر آبدار خویش
از وقت تنگ،چون گل رعنا درین چمن
یک کاسه کرده ایم خزان و بهار خویش
سنگ تمام درکف اطفال هم نماند
آخر جنون ناقص ما کرد کارخویش
دارد مرا ز دولت بیدار بی نیاز
شمعی که دارم ازدل شب زنده دار خویش
صائب چه فارغ است زبی برگی خزان
مرغی که در قفس گذراند بهار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی احساس تنگنا و درد عاطفی شاعر است. او در تلاش است تا از رنجهای درونی خود بگوید و به احساس یتیمی و غریب بودن اشاره میکند. شاعر امیدها و آرزوهایش را به دل داغدارش میبندد و به تضاد بین زندگی و مرگ، خوشی و غم، و بهار و خزان مینگرد. او احساس میکند که از دولت و نعمتها بینیاز شده و نماد زندگیاش را مانند شمعی در دل شب زنده میبیند. در پایان، او به سرنوشت پرندهای که در قفس به انتظار بهار است اشاره میکند، نشاندهندهی محبوس بودن و عدم آزادی.
هوش مصنوعی: به خاطر دشواریهایی که در زندگیام دارم، در حالت غم و اندوه به سر میبرم و نمیتوانم احساسات و مشکلاتم را با کسی در میان بگذارم. مانند نافهای که از خود عطر بیرون میدهد، اما گرههای درونش را نمیگشاید، من نیز نمیتوانم از رازها و مسائل زندگیام صحبت کنم.
هوش مصنوعی: ستارهها شب تار را به نور خورشید روشن کردند. من نیز امیدهایم را برای دل غمگینم در دل دارم.
هوش مصنوعی: وقتی دل من از غم گرفته بود و همچون خاکی در زیر فشار زندگی قرار داشت، هیچ چیزی از کار و زندگی خودم را نمیتوانم بیان کنم.
هوش مصنوعی: این سخن بیانگر این است که نبیاد فرزند یتیم در تنهایی و فقر زندگی کند. در حقیقت، او به خاطر شرایط سخت و بیکسی خود، ممکن است از ارزشهای خود دور شود و در این میان، او به خود نیز آسیب میزند.
هوش مصنوعی: در زمان کمی که داریم، مانند گل زیبا در این باغ، برای خود بهار و زمستانی ترتیب دادهایم.
هوش مصنوعی: هیچ چیز از ارزش خود نخواهد ماند، حتی اگر بهترین چیزها را در دست اطفال بگذاریم. در نهایت، نادانی و دیوانگی ما موجب میشود که همه چیز به بیارزشی ختم شود.
هوش مصنوعی: من از لطف و نعمت بیداری بینیازم، مثل شمعی که در دل شب به خاطر وجود زندهام روشن است.
هوش مصنوعی: انسانی که به باعث محدودیتها و شرایط سختی که در آن است، نمیتواند از زیباییهای دنیا لذت ببرد و برای او، زیبایی و رونق زندگی، معنا ندارد. همانطور که پرندهای که در قفس زندگی میکند و بهار را تجربه نمیکند، بیتوجه به زیبایی بیرون، تنها به روزهای خزان فکر میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.