تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
من باک دارم از دل دیوانهوار خویش
بر دفتر وصال نوشتم همی شمار
کردم غلط به شهر و به سامان شمار خویش
از آن شدم به دام فراق اندرون شکار
تا رایگان ز دست بدادم شکار خویش
از کار من همی عجب آمد زمانه را
و اکنون مرا همی عجب آید ز کار خویش
تا از کنار دیدهٔ من دور شد بتم
دارم ز آب دیده چو دریا کنار خویش
جان را فدای دلبر یاقوت لب کنم
گر بینمش به دیدهٔ یاقوت بار خویش
هرچند کانتظار ندارم به وصل او
دارم به سیدالرؤسا انتظار خویش
شایسته بوالمحاسن محسن معین ملک
فخر نژاد آدم و تاج تبار خویش
صدری که سال و ماه مرادش طلب کند
مهر از مسیر خویش و سپهر از مدار خویش
از حلم و از تواضع او گاه عقل و فضل
ماهی همی ستوده شود زیر بار خویش
از عقل شد شناختهٔ شاه روزگار
وز فضل شد نواختهٔ کردگار خویش
داد ازکرم نشان کف مال بخش خود
داد از خرد نشان دل هوشیار خویش
بَِدرِ تمام نور بُود گاه بِرّ و جود
صدر بلند قَدر بود روز بار خویش
ای خواستار جود و تو را شاه خواستار
جاوید و شاد باش تو با خواستار خویش
تا تخت را زمرتبهٔ توست زینهار
دارد تو را ز مرتبه در زینهار خویش
گر کافیالکفات شود باز جانور
جان عزیز بر تو پسندد نثار خویش
در روزگار بخت تورا مرکبی شود
سازد ز ماه زین و ز پروین فسار خویش
ور بگذرد به ساحل دریا سخای تو
دریا بر آفتاب رساند بخار خویش
ار حور مدحت تو زمن بنده بشنود
اندازد از بهشت سوی من شعار خویش
تا از کمال عقل تویی رازدار شاه
دارد زمانه کلک تو را رازدار خویش
کلکی که چون به تختهٔ سیمین کند گذر
بندد ز مشک سلسله بر رهگذار خویش
چون بر سمن ز غالیه بپراکند نگار
نقاش چین فسوس کند برنگار خویش
زین کلک نازش تو بود پیش شهریار
چونانکه نازش علی از ذوالفقار خویش
زان باد پای اسب تو آید عجب مرا
کاندر قرارگاه نخواهد قرار خویش
اندیشه رو به دشت و زمانه گذر به پو
صورتگر زمین به تن راهوار خویش
هرگه که شادکام زند نعل بر زمین
بر فرق دشمنان بفشاند غبار خویش
گر شیر شرزه نعرهٔ او بشنود یکی
از بیم دور گردد از مرغزار خویش
همچون سپهر هیچ نیاساید از مدار
تا بیند آفتاب جهان را سوار خویش
ای سرفراز و خوبشعار و خجستهبخت
بشنو به فضل شعر من اندر شعار خویش
گر دیر گشت بار خدایا رسیدنم
بیهوده چون کنم صفت اِعتذار خویش
بر همت و عنایت تو کردم اختصار
شایستهتر بود سخن از اختصار خویش
هستم یکی درخت و تو پروردهای مرا
واوردهام ز معجزهٔ شعر، بار خویش
زرّ دُرست و نیک عیارست شعر من
وقت عنایت تو نماید عیار خویش
از شاعران دهر مرا کردی اختیار
من نیز خدمت تو کنم اختیار خویش
فرمای خاصگان و ندیمان خویش را
تا مسکنی دهند مرا در جوار خویش
ایمن شود ز فتنه و آشوب روزگار
هر کس که در پناه تو سازد حصار خویش
هر خانهای که قاعده سازد قبول تو
باقی بود ز قاعدهٔ استوار خویش
تا ابر تندبار بگرید به نوبهار
خندد زمانهٔ کهن از نوبهار خویش
در سایهٔ سعادت سلطان کامکار
برخور ز دولت و ز دل کامکار خویش
عمر تو بینهایت و جاه تو جاودان
شاد از تو شهریار و تو از شهریار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق عشق و فراق میپردازد. او از عشق و دوری یار سخن میگوید و نشان میدهد که چگونه دلش بدون یار به درد آمده و با دیوانگی خود احساساتش را بیان میکند. شاعر به آرزوهای خود و انتظار ملاقات یار اشاره میکند و از زیباییهای یار و مقام او تمجید میکند. همچنین به قدرت و فضیلت یار اشاره کرده و او را محور زندگی و امیدهایش میداند. در نهایت، شاعر از خداوند درخواست میکند که او را در کنار یارش قرار دهد و زندگیاش را با سعادت و خوشبختی پر کند.
هوش مصنوعی: من از یارم دور شدم و نتوانستم از این واقعه قویتر و شگفتانگیزتر زندگیام بگذرم.
هوش مصنوعی: در عشق به شدت دلتنگ و بییار ماندهام. دلم از من دور شده و من در حسرت دیدن خودم هستم.
هوش مصنوعی: دل من به هیچکس اهمیت نمیدهد و بیخیال است، اما من نگران دل دیوانه و شیدای خود هستم.
هوش مصنوعی: در دفتر عشق، به شمارش احساسم پرداختم، اما در این کار اشتباهاتی کردم؛ در شهر و در زندگیام نتوانستم به درستی خود را بشمارم و بشناسم.
هوش مصنوعی: به خاطر فراق معشوق، در دام عشق گرفتار شدم و به همین دلیل، به طور رایگان، زیباییهای خود را از دست دادم.
هوش مصنوعی: زمانه از کارهای من شگفتزده است و اکنون من هم از اعمال خود شگفتزده هستم.
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم از جلوی دیدهام فاصله گرفت، اشکهایم مثل دریا به سوی خودم میآید.
هوش مصنوعی: اگر محبوبم را ببینم، جانم را فدای او کرده و خود را به خاطر او فدای دیدنش میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند امیدی به دیدار معشوق ندارم، اما هنوز هم به انتظار او و رهبری بزرگ هستم.
هوش مصنوعی: محسن، که دارای ویژگیهای برجسته و نیکو است، شایستهی ارج و احترام است. او مایهی افتخار نسل آدم و نشانهای از بزرگی خاندان خود است.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به آرزوها و اهداف، هر چیزی لازم است که از راه خود به پیش برود و در مسیر خودش قرار بگیرد. همچنین زمان و مکان نیز باید به شیوهای هماهنگ و متناسب با این خواستهها پیش بروند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به خاطر صبر و فروتنی او، عقل و فضیلت نیز به زیر بار او میروند و مورد ستایش قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: از عقل، شناختی از پادشاه زمان به دست آمده است و با دانش، نواهایی از خالق خود به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که مهربان و بخشنده است، نشانهای از فضیلتهای خود را در عمل نشان میدهد. او با نیکی و بخشش خود، نشان از خرد و عقل خود را بروز میدهد. در واقع، این اشاره به اهمیت بخشندگی و پیامدهای مثبت آن در شخصیت و رفتار انسان دارد.
هوش مصنوعی: در میان همهای روشناییها، زمانی وجود دارد که بزرگی و generosity به اوج خود میرسد. در آن روز، افراد با افتخار به بار خود میپردازند.
هوش مصنوعی: ای کسی که دنبال نعمت و بخشش هستی، تو باید شاد باشی که شاه نیز به دنبال جاودانگی و خوشبختی است. پس با آرزوی خودت شاد زندگی کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که مقام و رده تو برتر است، باید مراقب خودت باشی و از افتادن به پایین، خود را محافظت کنی.
هوش مصنوعی: اگر شرایط زندگی خوب و کافی فراهم شود، آنگاه موجودی عزیز جان خود را با رغبت به تو هدیه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در زمان خوششانسی، تو سوار بر مرکبی خواهی شد که زین آن از نور ماه و لجامش از ستارهها بافته شده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی از کنار دریا بگذرد، generosity و بخشندگی تو همچون بخار آب دریا به آفتاب خواهد رسید و او را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر حوریان بهشتی درباره تو سخن بگویند، ممکن است که صدای آنها به سمت من بیفتد و نشانهای از خود را برای من به ارمغان بیاورند.
هوش مصنوعی: در شرایطی که زمانه راز شما را نگه میدارد، عقل و کمال شما به گونهای است که میتواند رازهای شاه را حفظ کند.
هوش مصنوعی: کلکی که وقتی بر تخته نقرهای عبور کند، زنجیری از مشک بر سر راه خود میبندد.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب بر روی گلهای معطر عطر خود را پاشیده، نقاشی که در حال کشیدن تصویر اوست، خود را به رنگ و عطر آن تصویر آغشته میسازد.
هوش مصنوعی: وجود دلربایت و ناز و لطافت تو، نزد پادشاه همچون ناز و زیبایی علی است که از شمشیر ذوالفقار خود دارد.
هوش مصنوعی: از وزش باد ناشی از پاهای اسب تو شگفتزدهام؛ زیرا در این مکان، هیچگاه آرامش نمییابد.
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه در حال پرواز به دشتها و زمان در حال عبور است. هنرمند زمین، در حال خلق شکل و فرم، با مسیر مشخصی در حرکت است.
هوش مصنوعی: هر بار که فرد شادمان و پیروزی نعل را بر زمین میزند، غباری از خود بر سر دشمنان میپاشد.
هوش مصنوعی: اگر شیر قوی نعرهای بزند، یکی از ترس از آن، باغ خود را ترک میکند.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در طبیعت از حرکت و چرخش خود بازنمیایستد، تا اینکه آفتاب جهانی را بر دوش خود ببیند.
هوش مصنوعی: ای شریف، با شخصیت و خوشاقبال، به شعر من گوش کن که در بیان و شعار خودت از آن بهره بگیری.
هوش مصنوعی: اگر رسیدن به تو به تاخیر بیفتد، ای خدا، چگونه میتوانم عذرخواهی کنم که این آمدن بیفایده شده است؟
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و توجه تو، بهتر بود که من هم در سخن گفتن مختصرتر میبودم، نه این که طولانیگویی کنم.
هوش مصنوعی: من مانند درختی هستم که تو مرا پرورش دادهای. من با قدرت شعر، بار زندگیام را به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: شعر من مانند طلا و جواهر باارزش و باکیفیت است؛ اما تنها زمانی ارزش واقعی خود را نشان میدهد که توجه تو به آن جلب شود.
هوش مصنوعی: ای کسی که مرا از شاعران زمانه انتخاب کردی، من هم تصمیم دارم که در خدمت تو باشم و اختیار خود را به تو بسپارم.
هوش مصنوعی: از افرادی که در نزدیکی من هستند و به من نزدیکند بخواهید که برایم مسکنی فراهم کنند تا در کنار خودشان زندگی کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو ارتباط نزدیک برقرار کند و خود را به پناه تو بسپارد، از مشکلات و ناآرامیهای دنیا در امان میماند.
هوش مصنوعی: هر خانهای که بر اساس اصول درست ساخته شود، همیشه در برابر تغییرات و ناملایمات پابرجا و ثابت میماند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ابرهای بارانزا ببارند، فصل بهار باعث شادابی و سرزندگی جهان قدیمی میشود و به آن نشاط میبخشد.
هوش مصنوعی: در زیر سایهٔ خوشبختی پادشاه، از نعمت و ثروت بهرهمند شو و از دل خود نیز خوشنود باش.
هوش مصنوعی: عمر تو بیپایان است و مقام تو همیشگی. خوشحال از تو، شهریار و تو هم از جایگاه خود خرسند باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
آسوده نیست خاطرم از روزگار خویش
پیوسته در تحیرم از کار و بار خویش
دیدم جفا و غربت آن هم غریب نیست
حالم ببین که چون گذرد در دیار خویش
برگشته ام ز یار و سرگشته ام کنون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.