آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
مجنونم ار ز دست دهم اختیار خویش
کردم گذار بر سر کویش وزین سپس
تا خود چه بر سرم گذرد از گذار خویش
چون هیچ برقرار نمی ماند از چه روی
ماندست بیقراری من برقرار خویش
زانرا که هرچه دیده ام از خویش دیده ام
هر دم کنم ز دیده سزا در کنار خویش
در بندگی چو کار من خسته بندگیست
تا زنده ام چگونه کنم ترک کار خویش
چون ما شکار آهوی شیرافکن توئیم
گر می کشی بدور میفکن شکار خویش
خواجو چو کرده ئی سبق خون دل روان
از لوح کائنات فرو شو غبار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد جستجوی معشوق و دلباختگی است. شاعر به دیاری سفر میکند تا دوباره به دیدار معشوق بپردازد و در این مسیر، بر تضادهایی بین دنیا و عشق، زهد و مستانگی، و بندگی و آزادی تأکید میکند. او از کنشها و بیقراریهای خود میگوید و بیان میکند که هر چه دیده، از خود دیده است. شاعر در نهایت در بندگی و عشق به معشوق میماند و از سرنوشت و کششهای خود سخن میگوید و به زندگی خود و معنای عشق در آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ما به سوی سرزمین خود آمدهایم تا دوباره چشممان به روی محبوبمان بیفتد و او را ببینیم.
هوش مصنوعی: عالم دینی و پرهیزگاری و مکانهای مذهبی و عبادت ما، در کنار لذتهای شراب و زیبایی چهره محبوب خود.
هوش مصنوعی: من به زیبایی و دلربایی لیلی مانند زلفش در زندگیام انتخاب کردهام. حالا چنان مجنون و دیوانهاش شدم که اگر اختیار خودم را از دست بدهم، دیگر برایم اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: من از کنار کوی تو عبور کردم و بعد از آن نمیدانم چه سرنوشتی برایم رقم خواهد خورد.
هوش مصنوعی: چرا وقتی هیچ چیز در این دنیا ثابت نمیماند، بیقراری من همچنان پا برجاست و آرامش خود را نمیتواند حفظ کند؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که دیدهام، از خودم بوده و هر لحظهای که میگذرد، به خودم نگاه میکنم و از آنچه میبینم، سزاوار آن هستم که در کنار خودم قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: در خدمتگزاری، وقتی که از کار خسته میشوم، همچنان که زندهام، چگونه میتوانم از وظیفهام دست بکشم؟
هوش مصنوعی: ما مانند شکارچیانی هستیم که به زیبایی و جذبه تو مجذوب شدهایم. اگر قصد کشتن ما را داری، بهتر است ما را به دور پرتاب نکنی و شکار خود را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: خواجو به یادگیری و تمرین خود اشاره میکند و از دل پاک و زلال خود، مانند خونی که در رگها جریان دارد، سخن میگوید. او از این که در دنیای گسترده و پر از مشغلههای زندگی فراموش شود، ابراز نگرانی میکند و از خود میخواهد که در میان همه اینها، خود را فراموش نکند و از مشکلات زندگی کاسته و پاکی و سادگیاش را حفظ کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
آسوده نیست خاطرم از روزگار خویش
پیوسته در تحیرم از کار و بار خویش
دیدم جفا و غربت آن هم غریب نیست
حالم ببین که چون گذرد در دیار خویش
برگشته ام ز یار و سرگشته ام کنون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.