دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش
در زیر بال می گذرانم بهار خویش
برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد
چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش
گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر
صبح جهانم از نفس بی غبار خویش
با آنکه می مکم جگراز تشنگی چو شمع
ابر بهارم از مژهٔ اشکبار خویش
آزاده بار منّت احسان نمی کشد
می دزدم از نسیم صبا شاخسار خویش
پیرایهٔ بهار جنون است رنگ مست
بر سر زدم ز داغ،گل اعتبار خویش
جیبم حریف سوخته جانی نمی کشد
دارم نهفته، در دل خارا شرار خویش
از یار، نیم ناز نگاهی ندیده ام
شرمنده ام ز خاطر امّیدوار خویش
در برگ ریز دی سخنم تازه و تر است
چون خامه خرّمم زلب جوببار خویش
هرگز نیامد آیت نوری به روی کار
گردانده ام بسی ورق روزگار خویش
اشک روان و رنگ پرافشان بود حزین
بفرست نامه ای به فراموشکار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان احساسات عمیق دلتنگی و اندوه میپردازد. شاعر از داغ دل و یاد و خاطرات خود سخن میگوید و در کنار زیباییهای بهار، درد و رنج خود را احساس میکند. او به عواطفی چون تنهایی، یاد یار و بیخبری از محبوبش اشاره میکند و از تباهی و سختیهای زندگی گله میکند. همچنین، شاعر در مورد تلاش برای فراموشکردن غمها و دردهایش و به یاد آوردن خوشیها و زیباییهای گذشته نیز صحبت میکند. احساساتی چون ناامیدی، شوق و دلتنگی در کلام او به وضوح پیدا است. در نهایت، او از غمهای خود و آرزوی دیدار یار میگوید و از فراموشکاری محبوبش شکایت میکند.
هوش مصنوعی: من از شدت اندوه و درد دل، یک چمن زیبا در کنار خود دارم و به تماشای بهار زندگیام مشغولم.
هوش مصنوعی: برق به چه کار ما میآید وقتی زمین سوختهایم؟ مثل نخل بیبرگ و بیبار، فارغ و رها از همه چیز هستیم.
هوش مصنوعی: اگر شب خوشبختیام را در آغوش نداشته باشم، صبح دنیا برای من از نفس پاک خودم بیفایده است.
هوش مصنوعی: بیش از آنکه در پی رفع تشنگی باشم و از شیرینی زندگی لذت ببرم، مانند شمعی که در باران بهار میسوزد، از چشمان گریان خود مأیوس و غمگین هستم.
هوش مصنوعی: آزادگان هرگز زیر بار لطف و کمک دیگران نمیروند و من نیز از نسیم صبحگاهی، شاخهای از درخت خود را میدزدیدم.
هوش مصنوعی: بهار زینت و زیبایی خاصی دارد، و من با خوشحالی و سرمستی، این زیبایی را بر سر گذاشتهام، همانطور که در دل عاشقانهام، به عشق و اعتبار خود تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: من در جیبم چیزهایی دارم که حتی سوختهها هم به آن توجه نمیکنند؛ چون در درونم، آتش خود را پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: من از معشوق خود نگاهی ملایم و محبتآمیز دریافت نکردهام و به دلیل امیدی که به او داشتم، در دل شرمندهام.
هوش مصنوعی: در پاییز، درختان که برگهایشان را میریزند، سخنان من تازه و شفاف است. مانند قلمی که از دهان من جاری میشود، همچون آب جویبار طبیعی و روان.
هوش مصنوعی: هرگز نشد که نشانهای از روشنی و امید به زندگیام بیاید، در حالی که بسیار در صفحات زندگیام زحمت و تلاش کردهام.
هوش مصنوعی: حالت غمگین و اشکهای روانم را به تصویر میکشم، به یاد کسی که به راحتی مرا فراموش کرده است، نامهای بفرستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.