بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزردهایم لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش
یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بیقرار خویش
از بهر آنکه میزند آبی بر آتشم
منت پذیرم از مژهٔ سیلبار خویش
دیوانه دل به عشق سپارد عبیدوار
عاقل به دست دل ندهد اختیار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس دلتنگی و بیقراری خود در دوری از محبوب و وطن میگوید. او از درماندگی و ناامیدی خود در مواجهه با روزگار شکایت دارد و به ناسازگاری وضعیت دل و معشوق اشاره میکند. دل او مدام در التهاب عشق میسوزد و او نمیتواند آرامش بیابد. در نهایت، اشاره میکند که دیوانهوار به عشق میسپارد، در حالی که عاقل نباید اختیار دل را به دست دیگران بسپارد.
هوش مصنوعی: بدون یار و در دوری از سرزمین خود، دل شکستیم و به درماندگی افتادهایم، ناتوان و گیج در امور خود.
هوش مصنوعی: از روزگار هیچ فایدهای نتوانستیم به دست آوریم و به همین خاطر از زمانهای که در آن زندگی میکنیم، دلخور و ناراضی هستیم.
هوش مصنوعی: دل کسی به خوبی و خوشی نمیگردد و محبوب هم با دل من سازگاری ندارد. دلم به خاطر سرنوشت ناپسند خود، در عذاب و رنج است.
هوش مصنوعی: دلم آرام و قرار ندارد و لحظهای نمیتواند از شدت عاشقانههایش آرام بگیرد، در آتش عشق همیشه در حال سوختن هستم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن شخص با چشمان پر از اشک خود بر آتش دل من آب میریزد، منت و انتظارش را به جان میخرم.
هوش مصنوعی: دیوانه چون به عشق دل میبازد، تمام وجودش را به آن میسپارد، اما عاقل هرگز اختیار و کنترل احساساتش را به دست دل نمیدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش
عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش
در بند عشق بیدل و بییار ماندهام
دوری گرفته دل ز من و من زیار خویش
دیوانهوار باک ندارد دلم ز کس
[...]
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
[...]
عاشق کسی بود که کشد بار یار خویش
شهوت پرست مانده بود زیر بار خویش
شد زندگانیم همه در کار عشق یار
او فارغ از وجودم و مشغول کار خویش
چشمم چو جویبار شد از انتظار و نیست
[...]
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و می مغانه و روی نگار خویش
چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار
[...]
آسوده نیست خاطرم از روزگار خویش
پیوسته در تحیرم از کار و بار خویش
دیدم جفا و غربت آن هم غریب نیست
حالم ببین که چون گذرد در دیار خویش
برگشته ام ز یار و سرگشته ام کنون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.