گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

ای غافل از بلای دل مبتلای ما

جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما

ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم

آری مقیّدست به زلف تو پای ما

حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما

بر باد داده آتش عشق تو خاک ما

صد دل فدای چاک گریبان و دامنت

آخر بپرس حال دل چاک چاک ما

آتش گرفت سینه ز سوز درون من

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

روی تو چشم خیره کند آفتاب را

موی تو خون کند جگر مشک ناب را

تا ماه در حجاب خجالت فرو رود

از آفتاب چهره برافکن نقاب را

خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

پوشد ز زشک یلمق تو اطلس آفتاب

پیش رخ تو ذره بود واپس آفتاب

جز زلف تو که سجد کند آفتاب را

در دور حسن تو نپرستد کس آفتاب

گر آفتاب تیره شود با کمال نور

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست

کوی تو کم ز روضهٔ دارالسلام نیست

گفتم که خاک راه توام ملتفت نشد

بیچاره من که اینقدرم احترام نیست

گفتم بیا که از غم لعل تو سوختم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت

یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت

یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید

از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت

دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست

دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست

یاران ملامت من عاشق رها کنید

کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست

دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

ای روشنی دیده دعا می رسانمت

صد بندگی به دست صبا می رسانمت

احرام کعبه سر کوی تو بسته ام

وانگه تحیّتی به صفا می رسانمت

ای سرو ناز بر چمن باغ دل بمان

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

دیدم نبشته از قلم مشکبار دوست

خطی سیه چو سنبل تر بر غذار دوست

بر صفحه حریر کشیده به مشک ناب

حرفی ز نوک خامه عنبر نگار دوست

صد جان من فدای تو پیک خجسته پی

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

رسم وفا ز یار طلب می کنیم و نیست

وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست

از باغ روزگار گلی تازه بر مراد

بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست

جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

از کس دلم ندید طریق نگاهداشت

جز غم که جانب دل ما را نگاهداشت

دل شد شکسته حال و پریشان از آن جهت

کاندر سواد طرّه خوبان پناه داشت

زان روی با بنفشه مرا هست الفتی

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

بشکفت بر چمن گل عذرا عذار سرخ

وز جرم لاله شد کمر کوهسار سرخ

همچون خط تو شد طرف جویبار سبز

وز لاله صحن باغ چو رخسار یار سرخ

مطرب بساز پرده ی عشاق درحجاز

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

ان را که مهر روی تو در دل نیافتند

او را به هیچ واسطه مقبل نیافتند

حجاج ره به کعبه ی اهل صفا نبرد

تا در حریم کوی تو منزل نیافتند

عطرنسیم کوی توکان همدم صباست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

خرم تر از رخت به چمن گل نیافتند

خوشبوی تر زموی تو سنبل نیافتند

از ناله ام منال که بازار حسن گل

ده روزه بی ترنّم بلبل نیافتند

بنیان عمر و قصر حسات ار چه محکم است

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

تاقامت چو سرو تو بالا کشیده اند

درچشمم آن خیال چه رعنا کشیده اند

دامن کشان به باغ گذر کن که سرو را

دامن ز رشک قد تو در پا کشیده اند

نقش خیال ابروی شوخ کمان وشت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

آن‌ها که طرف روز به گیسو گرفته‌اند

مه را به تاب طرّهٔ هندو گرفته‌اند

افسونگرند گوشه‌نشینان چشم تو

دل‌ها به سحر غمزهٔ جادو گرفته‌اند

یرغوچیان چشم سیاهت به یک نظر

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

جان را همیشه بر سر کوی توراه باد

دل را مقیم در سر زلفت پناه باد

همچون بنفشه زلف تو پشتم دوتاه کرد

یا رب که پشت زلف تو دایم دوتاه باد

ای چشم دیده ای که چه کردی به جای دل

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

چشم تو تیر غمزه چو اندر کمان نهاد

جانا به قصد خون دل ناتوان نهاد

گفتم حدیث آن لب شیرین ادا کنم

مُهر سکوت، لعل تواَم بر دهان نهاد

یارای گفتنم زدهان تو نیست هیچ

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

چون عارض تو سنبل مشکین برآورد

خطّت بنفشه بر گل نسرین برآورد

چشم سیه دل تو که در عین کافریست

در یک نظر به غمزه صد ازدین برآورد

آیینه ی رخ تو به یک جلوه هر نفس

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

یاد لبت کنم دهنم پرشکر شود

نام رخت برم همه عالم قمر شود

با ابروی سیاه تو پیوسته ام خیال

تاکی خیال کج زسر ما بدر شود

تیر خدنگ غمزه ات از دل کند گذر

[...]

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲