حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت
دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت
این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت
گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت
مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت
سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی است. شاعر به زیبایی محبوبش اشاره میکند که مانند آفتاب در دل او تابیده و آن را پر کرده است. او به زلف و عطر دلانگیز محبوب اشاره کرده و از دل خود که به دلدادگی در کوی او معتکف است، سخن میگوید. همچنین، به تصورات و شرایط عشق اشاره کرده که همچون آهوی رمیده، او را به دام عشق میکشاند. در ادامه، شاعر به تماشای محبوب و زیباییاش اشاره میکند و در نهایت به شعلههای آتش عشق خود میپردازد که او را میسوزاند. به طور کلی، شعر تجلی زیبایی و احساسات عمیق عاشقانه را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند آفتابی است که روشنایی و جلوهاش دلها را تسخیر کرده و همه جا را پر کرده است.
هوش مصنوعی: یک تار از آن دو سنبل به چین رسید و بوی زلف مشک تو را در مشک گرفت.
هوش مصنوعی: دل عاشق به دور از دنیا و مشغلههای آن است و نمیخواهد تحت فشار قرار بگیرد. اگر مرغی به حریم و مکانی مقدس نزدیک شود، جایگاه او تنها برای پرواز و عشق است و نباید در آنجا گرفتار یا محصور شود.
هوش مصنوعی: این آهو که در دام تو گرفتار شده، او را از خود دور نکن، زیرا او به همراهی با سگ محل تو عادت کرده است.
هوش مصنوعی: گفتم از زیباییها و ویژگیهای تو بگویم، اما او با خنده گفت بگذار این بحث را کنار بگذاریم، چرا که دنیا پر از صحبت و حرف زدن است.
هوش مصنوعی: ماه با زیبایی و چهره دلربای معشوق در کنار هم جلوهگر میشد، و زلفهای او به شیوهای خاص، طرف روی او را پوشانده بود.
هوش مصنوعی: تمام وجود ابن حسام در آتش عشق سوزانده شده است. آه، این چه آتش عجیبی است که ناگهان او را فراگرفته!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زلف به ظلم گر چه جهانی فرو گرفت
نتوان همه جهان به یکی تار مو گرفت
در ماهتاب دوش خرامان همی شدی
ماهت بدید و چادر شب پیش رو گرفت
من چون کنم که روی دگر خوش نمی کند
[...]
چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت
بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم
از دیگری مگوی، که این خانه او گرفت
ای پیرخرقه،یک نفس این دلق سینهپوش
[...]
سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت
او حاکم است، نیست کسی را بر او، گرفت
ملک مزلزل دل دیوانگان عشق
آخر قرار بر مه زنجیر مو گرفت
ای گل به نازکی بنشین، بر سریر حسن
[...]
مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت
خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت
بوی تو چون شنیدن گل عندلیب مست
چندان کشید ناله که آواز او گرفت
از بوس پایه سرو بهم پوست باز کرد
[...]
ذکر جمیل یار جهان را فرو گرفت
عالم گرفت، لیک بوجه نکو گرفت
جان نکته ای شنیداز آن حسن بر کمال
سوزی زدل برآمد و شوری درو گرفت
فارغ شد از سلامت و راه فنا گزید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.