ما را به غیرِ یادِ تو، اندر ضَمیر نیست
دِل را دِگَر ز صحبتِ جانان، گُزیر نیست
یاران، مَلامَتِ مَنِ عاشِق، رَها کُنید!
کاین مُبْتَلایِ عِشْق، نَصیحَتپَذیر نیست
دِل، عاشِق است و پَنْد نمیگیرد اندر او
بر وی مَگیر زان که بر او، جایِ گیر نیست
بَر مَن، کمانِ اَبرویِ مِشْکین چه میکَشی؟
خَوش خَوش بِکَش به غَمْزِه که حاجَت به تیر نیست
زُلْفَت نَهاد دامِ بَلا در رهِ دِلَم
آن، کیست کاو به دامِ بَلایی، اَسیر نیست؟
چشمی که آن به رویِ تو، روشن نمیشود
چون بِنْگَری به دیدهیِ مَعنی، بَصیر نیست
«اِبْنِ حِسام»، تِکْیِهگَهِ خاکِ کویِ دوست
در آسْتانِ عِشْق از این بِهْ، سَریر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و وابستگی عمیق شاعر به معشوق اشاره دارد. شاعر میگوید که هیچ چیز جز یاد معشوق در دلش نیست و از این عشق نمیتواند فرار کند. او از دوستانش میخواهد که او را سرزنش نکنند، چرا که عاشق در برابر نصیحتها مقاوم است. دل شاعر به عشق دچار شده و نمیتواند نصیحتها را بپذیرد. در ادامه، شاعر به زیبایی معشوق و اثر آن بر خود اشاره میکند و میگوید که زلف معشوق او را در دام عشق گرفتار کرده است. همچنین، او اشاره میکند که چشمی که به معشوق ننگرد، نمیتواند حقیقت عشق را ببیند. در نهایت، شاعر در آستان عشق به معشوق خود، خود را در سیر و سلوک عشق میبیند و میگوید که در این مسیر، هیچ چیز دیگر برایش اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: ما تنها به یاد تو فکر میکنیم و در دلمان جای دیگری نداریم. دلمان نمیتواند از همراهی معشوق دور شود.
هوش مصنوعی: دوستانم، از سرزنشهای خود برای من بگذرید، چرا که این فرد گرفتار عشق، پذیرای نصیحت و راهنمایی نیست.
هوش مصنوعی: دل عاشق به نصیحتها توجهی ندارد و اگر بخواهی او را بازداری، نتیجهای نخواهی گرفت چون در این حال، جایی برای درمان و اصلاح او نیست.
هوش مصنوعی: چرا با کمان ابروی خود به من نمیزنی؟ با ناز و قهرت مرا به درد میآوری که دیگر نیازی به تیر نمیباشد.
هوش مصنوعی: موهای تو دام و فریبی برای دل من قرار داده است. چه کسی میتواند بگوید که در برابر این دامها و مصیبتها گرفتار نمیشود؟
هوش مصنوعی: اگر چشمی که به تو نگاهی نمیاندازد، روشن نشود، پس آن نگاه کردن به چشم دیگران بیفایده است و دلیلی ندارد.
هوش مصنوعی: ابن حسام میگوید: تکیهگاه من و آرامشم در خاک پای دوست است و در عشق، دیگر جایی بالاتر از این برایم وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهیْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.