چشم تو تیر غمزه چو اندر کمان نهاد
جانا به قصد خون دل ناتوان نهاد
گفتم حدیث آن لب شیرین ادا کنم
مُهر سکوت، لعل تواَم بر دهان نهاد
یارای گفتنم زدهان تو نیست هیچ
طبع لطیف اگر چه مرا خرده دان نهاد
چشمت به فتنه خانه ی مردم خراب کرد
نتوان دگر بهانه بر آخر زمان نهاد
دل در میان دوست به مویی خیال بست
باریک نکته ایست که دل در میان نهاد
دندان به آرزوی لبش تیزکرد کام
گفتا که بر رطب نتوان استخوان نهاد
دیگر مخوان به صومعه ابن حسام را
کو سربر آستانه ی پیر مغان نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به توصیف محبت و جدایی میپردازد. شاعر با استفاده از تصویرسازیهای زیبا، عشق و غم را بیان میکند. او از تیر غمزه چشم محبوب میگوید که قلبش را هدف قرار داده و در عین حال به سکوت و ناتوانی خود در بیان احساسات اشاره میکند. همچنین، به تأثیر نگاه محبوب بر زندگی دیگران و چقدر دلش در عشق به او شکننده است، اشاره میکند. در نهایت، شاعر میگوید که نمیتواند دیگران را دلخوش کند یا امیدی به آینده داشته باشد، و به کنایهای به ارزش و جایگاه محبوبش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند تیری است که در کمان قرار گرفته است، ای دوست، و به قصد زدن به دل ناتوان من آماده است.
هوش مصنوعی: گفتم که دربارهٔ آن لبهای شیرین سخن بگویم، اما مهر سکوت بر دهانم گذاشتید.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم سخن بگویم چون تو قدرت شنیدنش را نداری. حتی اگر ذوق حساس و لطیفی داشته باشی، باز هم برای من بیرحمی میشود که بخواهم بگویم.
هوش مصنوعی: چشمانت باعث ویرانی خانهی مردم شد و دیگر نمیتوان بهانهای برای این وضعیت در آخر زمان آورد.
هوش مصنوعی: دل در میان دوست به یک مو وابسته است؛ این نکتهی ظریف و باریکی است که دل در این وضعیت به آن توجه کرده است.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که فردی برای رسیدن به خواسته یا آرزویش بسیار مشتاق و منتظر است، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که نمیتواند به خواستهاش دست یابد. بیان میکند که نمیتوان به چیزی که خوراک انسان نیست، تکیه کرد. این به نوعی نشاندهنده یأس و ناامیدی از رسیدن به آرزوهاست.
هوش مصنوعی: دیگر از ابن حسام در صومعه یاد نکن، چرا که او سرش را بر درگاه پیر مغان گذاشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست میروی
همین شعر » بیت ۴
چشمت به فتنه خانه ی مردم خراب کرد
نتوان دگر بهانه بر آخر زمان نهاد
هرکس که دل بر آن صنم دلستان نهاد
جان در بلا فکند و تن اندر هَوان نهاد
آن دلستان که هست بر او رخ چو گلستان
ناگه بنفشه بر طرف گلستان نهاد
دو دایره زغالیه بر مشتری کشید
[...]
تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد
خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
بس جان نازنین که بلا را نشانه شد
زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد
صبری که در میان غمم دستگیر بود
[...]
درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد
بهر نثار موکب صدر جهان نهاد
بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار
تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد
آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت
[...]
چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
آشوب در نهاد من ناتوان نهاد
چشمت بقصد کشتن من می کند کمین
ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد
هیچش بدست نیست که تا در میان نهد
[...]
در درج عقیق لبت نقد جان نهاد
جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد
قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت
خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد
باریکتر از مو کمرت را دقیقهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.