گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما

بر باد داده آتش عشق تو خاک ما

صد دل فدای چاک گریبان و دامنت

آخر بپرس حال دل چاک چاک ما

آتش گرفت سینه ز سوز درون من

اندیشه کن ز سوز دل دردناک ما

همچون بنفشه سر بدر آرم به پای بوس

سرو تو گر کند گذری بر مغاک ما

ساقی بیار کوزه و پر کن که روزگار

روزی بود که کوزه بسازد ز خاک ما

ترسم که آه ابن حسام آتشین کند

آیینهٔ ضمیر مصفّای پاک ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode