گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما

بر باد داده آتش عشق تو خاک ما

صد دل فدای چاک گریبان و دامنت

آخر بپرس حال دل چاک چاک ما

آتش گرفت سینه ز سوز درون من

اندیشه کن ز سوز دل دردناک ما

همچون بنفشه سر بدر آرم به پای بوس

سرو تو گر کند گذری بر مغاک ما

ساقی بیار کوزه و پر کن که روزگار

روزی بود که کوزه بسازد ز خاک ما

ترسم که آه ابن حسام آتشین کند

آیینهٔ ضمیر مصفّای پاک ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش حنانه رحیمی کلاس هفتم از شهر خوسف نقل از (کانال تلگرام ابن حسام خوسفی)
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وحشی بافقی

بسیار گرم پیش منه در هلاک ما

اندیشه کن ز حال دل دردناک ما

زهر ندامتی‌ست که بردیم زیر خاک

این سبزه‌ای که سر زده از روی خاک ما

مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن

[...]

فیض کاشانی

دارد شرف بر انجم و افلاک خاک ما

آئینهٔ خدای نما جان پاک ما

تاامر و خلق جمله شود دوست دست صنع

کشته است تخم مهر گیاهی بخاک ما

درما فکنده دانهٔ از مهر خویشتن

[...]

فیاض لاهیجی

بیجا نبود سعی فلک در هلاک ما

خورشید گرده می‌کند از خاک پاک ما

ای تیغ یار، حسرتِ عاشق به خون تپید

دامان تست و دست امید هلاک ما

در انتظار شور قیامت نشسته‌ایم

[...]

بیدل دهلوی

افتاده زندگی به‌ کمین هلاکِ ما

چندان‌ که وارسی، به سرِ ماست خاک ما

ذوق گداز دل چقدر زور داشته‌ است

انگور را ز ریشه برآورد تاک ما

بردیم تا سپهرْ غبارِ جنون چو صبح

[...]

فروغی بسطامی

چون خاک می‌شود به رهت جان پاک ما

بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما

یا رب که دامن تو نگیرد به روز حشر

خونی که ریختی ز دل چاک چاک ما

دردا که هیچ در دل سختت اثر نکرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه