محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
مه نیز تا فتد ز تو در بحر اضطراب
شب جامگیر و برفکن از رخ نقاب را
ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
شوق درون به سوی دری میکشد مرا
من خود نمیروم دگری میکشد مرا
یاران مدد که جذبهٔ عشق قوی کمند
دیگر به جای پرخطری میکشد مرا
ازبار غم چو یکشبه ماهی به زیر کوه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا
بگذار ای طبیب زمانی باو مرا
زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ
جز آب تیغ او نرود در گلو مرا
آن بلبلم که جلوهٔ آتش گل من است
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا
دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود
چون مینهاد بر سر من افسر بلا
آن دم هنوز قلعه مهدم حصار بود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب
در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن
نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب
یاران مفید بود بسی یاری رقیب
در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل
صد خار غم به قوت غمخواری رقیب
بیزاریش چو داد ز یارم برات وصل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
باز این چه نصب کردن خالست برعذار
باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است
دل بردن چنین ز اسیران ساده دل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
از بخت من زیاده و از لطف او کم است
کودک دل است و دو و لعب دوست لیک
در قید اختلاص ز قید معلم است
پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است
محرومی من از عدم قابلیت است
چشمم ز عین بیبصری مانده بینصیب
زان خاک در که سرمهٔ اهل بصیرت است
رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است
وین موجهای خون گل طوفان آتش است
آهم شرر فشان شده یاران حذر کنید
کاین آه در تراوش باران آتش است
اشگی که میرسد ز درونم به چشم تر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست
گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست
یاد تو زود چون رود از دل که همرهش
در اولین قدم نفس آخرین ماست
به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
پای یکی به علت ادبار نارواست
رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
در افتاب وصل یکی گرم اختلاط
قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است
اما ازین چه غم که کهن دوستدار او
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است
دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است
از خود نگشته است به کس آشنا دلی
راه وثاقش از پی بیگانه پر شده است
تاره به جام خانه چشمم فکند عکس
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
امشب دگر حریف شرابت که بوده است
تا روز پردهسوز حجابت که بوده است
آن دم که دور گشته و ساقی تو بودهای
پیشت که گشته مست و خرابت که بوده است
جنبیده چون لب تو به مستانه حرفها
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
از غیرتم هلاک که بر صید تازهای
هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
خون میچکاند از دل صد صید بینصیب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
گل چهرهای که مرغ دلم صید دام اوست
زلفش بنفشهایست که سنبل غلام اوست
همسایهام شده مه نو آن که ماه نو
فرسوده خشتی از لب دیوار و بام اوست
صیت سبک عیاری من در جهان فکند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
ای در درون جان ز دل من کرانه چیست
جائی چنین کراست درون آبهانه چیست
در هر زمان زمانه به شغلی قیام داشت
جز عشق در زمان تو شغل زمانه چیست
گر خون گرفتهای نگرفته عنان تو
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
مطرب بگو که این تری و این ترانه چیست
وین شعله در رگ و پی چنگ و چغانه چیست
ساقی صفای صبح جوانان پارسا
در درد تیره فام شراب شبانه چیست
واعظ تو را که دامن ازینها فتاده پاک
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست
ناصح مور ز مهر و غم درد ما مخور
ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
میریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست
ور دورم از تو خاطرم آرامگیر نیست
در هجر اینچنینم و در وصل آن چنان
خوش آن که هجر و وصل تواش در ضمیر نیست
بیمار دل به ترک تو صحبتپذیر نیست
[...]