گنجور

 
محتشم کاشانی

از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است

دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است

از خود نگشته است به کس آشنا دلی

راه وثاقش از پی بیگانه پر شده است

تاره به جام خانه چشمم فکند عکس

این خانه از پری چو پری خانه پر شده است

از جرعه‌ای که ریخته ساقی به جام ما

گش فلک ز نعرهٔ مستانه پر شده است

رگهای جانم از گرهٔ غم به ذکر هجر

چون رشتهای سجه صد دانه پر شده است

عشاق را به دور تو از بادهٔ حیات

قالب تهی فتاده و پیمانه پر شده است

گردد مگر به وصف تو مقبول اهل طبع

دیوان محتشم که ز افسانه پر شده است