گنجور

 
محتشم کاشانی

گل چهره‌ای که مرغ دلم صید دام اوست

زلفش بنفشه‌ایست که سنبل غلام اوست

همسایه‌ام شده مه نو آن که ماه نو

فرسوده خشتی از لب دیوار و بام اوست

صیت سبک عیاری من در جهان فکند

سنگین دلی که سکهٔ تمکین به نام اوست

در مرده جنبش آید اگر خیزد از زمین

آن فتنه زمان که قیامت قیام اوست

هرچند نیست کار دل من به کام من

من خوش دلم به اینکه دل من به کام اوست

برتافته است مدعیم دست اختیار

از بس که بازویش قوی از اهتمام اوست

محروم نیست از شکرستان او کسی

جز محتشم که طوطی شیرین کلام اوست