گنجور

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید غدیر و مدح حضرت امیر (ع)

 

ساقی بریز باده مرا، هی به ساغرا

هی شعله زن به جانم وهی بر دل آذرا

زان باده یی که خورد از آن باده جبرئیل

تا شد امین وحی خداوند اکبرا

زان باده یی که آدم از آن توبه اش قبول

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۵ - تجدید مطلع

 

ای با، قدم حدوث وجود تو همسرا

وی صادر نُخست تویی اصل مصدرا

بالله پس از خدا، تو خداوند عالمی

نه غالی ام ترا و نه منکر، به داورا

در حیرتم خدا، به چه می شد شناخته

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۸ - در مدح مولای متّقیان امیرمؤمنان (ع)

 

ساقی به وصف لعل تو تا، می زنیم دم

ما را، بریز باده به پیمانه دمبدم

زان باده یی که در خُم وحدت بود مدام

برجان زند شرار و ز خاطر برد الم

بر، شوره زار اگر بچکد سنبل آورد

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲۸ - در مدح حضرت رضا (ع) و تقاضای صله

 

ای منبع فتوّت و ای معدن کرم

بادا، سلام حق به جناب تو دمبدم

وز من به قدر رحمت حق هر دمی سلام

بر آستان اقدست ای قاعد امم

یا پرتوی زنور جمالت به من بتاب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲۹ - در مدح حضرت رضا (ع)

 

ای خاک طوس چشم مرا، توتیا تویی

ماییم دردمند و سراسر، دوا تویی

داری دمِ مسیح تو ای خاک مشگبو

یا نکهت بهشت که دارالشفا تویی

ای خاک طوس چون تو مقام رضا شدی

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۰ - تجدید مطلع

 

ای آنکه در طریق هدی رهنما تویی

بر جنّ و انس رهبر و میر هدی تویی

گر خوانمت خدا نه خدایی ولی خدا

چندان نموده در تو تجلّی که ها تویی

هم مظهر خدایی و هم مُظهر خدا

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۷ - در شهادت حضرت ابوالفضل (ع)

 

طبعم به هر ترانه نوای دگر زند

عشّاق وار، برصف خوف و خطر زند

گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز

گاهی قدم به خاور وگه باختر زند

با، هر مخالف است مؤالف به راستی

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع دوم

 

عبّاس اگر که دست به شمشیر بر زند

یکباره شعله بر همه ی خشک و تر زند

از تیغ آبدارش گر، یک شراره یی

گردد عیان به خرمن هستی شرر زند

از قتل خود خبر نشود تا به روز حشر

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند اول

 

در کربلا چو محشر کبری شد آشکار

گشتند دوزخیّ و بهشتی به هم دچار

بودند خیل دوزخی آن روز شادکام

امّا بهشتیان همه لب تشنه و فکار

اهل بهشت را جگر از قحط آب، آب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوم

 

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار، به عین الیقین فتاد

در دشت عشق تاخت سمند آنقدر که کار

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند سوم

 

چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت

افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت

با عشق دید آب و هوایش چو سازگار

منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت

سالار کاروان همه کالای عشق را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند چهارم

 

شیران کارزار و امیران روزگار

عبّاس و عون و جعفر و عثمان نامدار

در باغ بوتراب خزان چون رسید، شد

بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار

عبّاس خواند هر سه برادر، به نزد خویش

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند پنجم

 

بر زخمهای پیکرت ار، اشک مرهم است

پس گریه تا به حشر برآن زخمها کم است

زان ناوکی که بر دلت آمد زشست کین

خون دل از دو دیده روانم دمادم است

زان تیغ کین به فرق تو تا حشر خاک غم

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هفتم

 

عشق آن بود، که از تو تویی را به در کند

ویرانه ی وجود تو زیر و زبر کند

عشق آن بود، که هرکه بدان گشت سربلند

بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند

عشق آن بود، که تشنه ی دیدار یار را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هشتم

 

چون شهسوار عشق به دست بلا رسید

بر، وی ز دوست تهنیت و مرحبا رسید

کرد از نشاط هروله با یک جهان صفا

از مروه ی وفا چو به کوی صفا رسید

تذکار عهد پیش و بلای الست شد

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نهم

 

ای خاک کربلا تو به از مشک و عنبری

ازهر چه گویمت تو از آن چیز برتری

ای خاک پاک این نه خطا بود خواندمت

اکسیر اعظمی تو و گوگرد احمری

ای خاک چیستی تو ندانم که عرش هم

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند یازدهم

 

ای خاک کربلا تو بهشت برین شدی

زآنرو که جای خسرو دنیا و دین شدی

نازی اگر به کعبه و بالی اگر، به عرش

زیبد چو جای آن بدن نازنین شدی

هستی زمین و قدر تو از آسمان گذشت

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند چهاردهم

 

شمر لعین چو خنجر کین از کمر کشید

جبریل مضطرب زجگر نعره بر کشید

آن بی حیا ز روی پیمبر نکرد شرم

خنجر زکین به حنجر آن محتضر کشید

خورشید منکسف شد و آفاق پر زشور

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند پانزدهم

 

می بود واجب ار، که کسی را چنین کشند

ممکن نمی شدی که به این ظلم و کین کشند

اسلام و دین ببین که چسان امّت نبی

دین را بهانه کرده و اسلام و دین کشند

بهر یزید و زاده ی مرجانه ی پلید

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند شانزدهم

 

ای خون پاک از همه چیزی تو برتری

زان برتری که خون خداوند اکبری

ای خون هزار مرتبه سوگند، می خورم

بر پاکی ات که طاهر و طُهر و مطهری

ای خون پاک گر تو نه ثاراللّهی چرا

[...]

وفایی شوشتری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode