گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گر باده (با) مشافهه دوستان خوش است

جای چمانه بر چمن بوستان خوش است

گلهای بوستان چو رخ دوستان ماست

پس بوستان ما زرخ دوستان خوش است

گیتی جوان شد از سر و پیری گرفت می

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

آن باده را که گونه بیجاده آمده است

بویش چو بوی سوسن آزاده آمده است

رنگ گل و گلاب نسیم بهشت یافت

گویی که از بهشت فرستاده آمده است

بیجاده رنگ باده و بیجاده لب حریف

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

می خوارگان که باده ز رطل گران خورند

رطل گران ز بهر غم بی کران خورند

رطل گران برد ز دل اندیشه گران

درخور بود که باده ز رطل گران خورند

در باده رنگ عارض معشوق دیده اند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

گرچه رخش همیشه حکایت ز مه کند

مه چون جمال صورت او دید خه کند

تا برمه دو هفته ز دیبه کله نهاد

مه با فلک همی گله آن کله کند

گر عارضش به نور کند روز را سپید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای از بنفشه زلف تو پر پیچ و تاب تر

چشمت ز چشم نرگس تر نیم خواب تر

خوش ده جواب دوست که از جمع دلبران

دلبرتر آن بود که بود خوش جواب تر

خرم شده ست سبزه و مشکین شده است باد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

رونق گرفت کار می از روزگار گل

خوبی و دلبری است همه کار و بار گل

لطف رحیق یافت مزاج می لطیف

آب عقیق برد رخ آبدار گل

هر در که ریخت دیده من در فراق یار

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بلبل گشاده کرد زبان بر ثنای گل

معشوق بلبل است رخ دلگشای گل

هر شب ز شام تا به سحر ساحری کنیم

من در ثنای بلبل و او در ثنای گل

معزول گشت ساقی و منسوخ شد سماع

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

پیک دو زلف دلبری ای باد صبحدم

زان با نسیم عنبری ای باد صبحدم

بر مشک تاب داده دلبر گذشته ای

زان دلربای و دلبری ای باد صبحدم

بر حلقه معطر مشکین گذشته ای

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

ای دل غبار غم ببرد باد صبحدم

بر زلف دوست گر گذرد باد صبحدم

بی باد صبحدم نزنم دم که هر شبی

پیغام من به دوست برد باد صبحدم

عطر و بخور بوی به زلفش سپرده اند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

عید است و حق عید بباید شناختن

وز باده نوش کردن و بربط نواختن

شرع است حق روزه به طاعت گزاردن

شرط است حق عید به عشرت شناختن

اکنون که چنگ و نای به یک جای ساختند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن

گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن

از روی دوست دیده خود را تهی مدار

وز دست خویش دسته گل را جدا مکن

گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

از مشک ناب سلسله بر مه فکنده‌ای

ما را به مشک و سلسله از ره فکنده‌ای

در عشق تو چو پشت مه نو خمیده‌ام

تا تو ز مشک سلسله بر مه فکنده‌ای

در سیم چاه داری و مسکین دل مرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای باد صبحدم، دم عیسی و مریمی

کاندر دلم ز بوی تو شد زنده بی غمی

عیسی نه ای و عاشق می خواره را به صبح

جان آید از تو در تن شادی و خرمی

هر صبحدم نسیم توام جان نو دهد

[...]

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode