بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن
گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن
از روی دوست دیده خود را تهی مدار
وز دست خویش دسته گل را جدا مکن
گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست
آن عهد را چو عهد گل آمد وفا مکن
روز می است ساغر می را ز کف منه
وقت گل است صحبت گل (را) رها مکن
ای ساقی از شراب گران گر فغان کنیم
در ده چنانکه خواهی و فرمان ما مکن
ای زاهد ار دعا پی توبت همی کنی
ما را به وقت بلبل و گل این دعا مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامین عاشقانه و لذت از لحظات زیبای زندگی اشاره دارد. شاعر از بلبل و گل صحبت میکند و تاکید میکند که از این لذتها نباید غافل شد. او میگوید که باید از زیباییهای زندگی بهره برد و ارتباط خود را با دوست (عشق) قطع نکرد. همچنین، به عهد و پیمان اشاره کرده و برای لذت بردن از می و گل در زمان مناسب توصیه میکند که فریب وعدههای سختگیرانه را نخوریم. در نهایت، شاعر از زاهدی که دعا میکند، میخواهد که این دعاها را در این زمان شاداب و پر از زیبایی نکند.
هوش مصنوعی: بلبل به باغ آمد و آوازش را رها نکن. وقتی که گل شکفته شده، فقط به زیباییاش توجه کن و به دیگر برگها اهمیت نده.
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی، همیشه خود را از او دور نکن و گل را از دستان خود جدا نکن.
هوش مصنوعی: اگر تصمیم گرفتهای که دیگر شراب نگیری، وقتی بوی گل به مشامت رسید، به پیمان خود وفا نکن.
هوش مصنوعی: در این روزی که شادابی و نشاط در فضا حاکم است، ساغر (جام) شراب را از دست نگذار. این زمان، زمان شکوفایی گلهاست، پس از صحبت با گلها دست برندار.
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر شراب گرانبهایی در اختیار داری، به ما شراب بده. اما اگر ما فریاد بزنیم و تقاضا کنیم، تو هم خواستهمان را نادیده نگیری.
هوش مصنوعی: ای زاهد، اگر برای توبهات دعا میکنی، در زمان گلها و بلبلها این دعا را برای ما نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر دوستان ز جود خود انعام عام کن
بر دشمنان ز کین خود اندام دام کن
جانا بیار باده و بختم تمام کن
عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن
زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست
دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن
همچون مسیح مایده از آسمان بیار
[...]
جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن
چون جان دهیم در کف پایت خرام کن
داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی
تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن
دعوی خونبهای دل خویش می کنم
[...]
جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن
بس نازک است جانب رویش رها مکن
از من دلا منال که دادی مرا به دست
کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن
دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر
[...]
مویت به آفتاب رخ ای جان رها مکن
شب را ز صبح روی که گفتت جدا مکن
با دوستان وفا کن و زین بیش سر مپیچ
از ما و بر دل من خسته جفا مکن
از که شنیده ای بت مه روی بی وفا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.