گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بیرون ز سینه طرح مینداز داغ را

چشمی بد است رخنهٔ دیوار باغ را

در موسمی که لاله قدح پر ز خون کند

حیف است بی شراب گذاری ایاغ را

بس جستجوی یار که کردم ز هر دیار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

در فصل غیر یافته ام من وصال را

یارب مباد فاصله این اتصال را

در خلوتی که بار نداری تو هم در او

اول ببند با مژه راه خیال را

منمای چین جبهه به روی چو آفتاب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا

بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا

تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب

در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا

عشق تو روشناس نعیم و جحیم کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

شد عمرها که از نظر افتاده خواب ما

رنگ پریده می شکند آب و تاب ما

پیچیده است حلقهٔ زلفش بر آن میان

گویا ز ماه بسته کمر آفتاب ما

آمد رقیب و باده کشید و خبر کشید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

نیست دل مأیوس دارد در پی خود روز، شب

صبح نومیدی دمد هر چند آه سرد ما

چنگ خود ای زهره با خورشید پرداز و برو

دوست کی دارد طرب را جان غم پرورد ما؟

از خیال ما سعیدا فیض می بارد به خاک

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ما را اگرچه [خوار] نمود افتقار ما

آن است بیشتر سبب افتخار ما

داریم اشک سرخ و رخ زرد از غمش

در یک چمن نشسته خزان و بهار ما

از هر دو کون مهر تو کردیم اختیار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما

پاک است از ریا و حسد خاندان ما

غیر از هدف شدن نزند فال دیگری

گر مهره های قرعه شود استخوان ما

در خاطرش سخن سر مویی اثر نکرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

برد آرزو خرمن ما خوشه چین ما

از دست نارسا ننمود آستین ما

آیینهٔ نمونهٔ تمثال حیرتیم

چون آب موج خیز نباشد جبین ما

از شکر و صبر ذائقهٔ ما گرفته حظ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

جز لاله نیست چشم سیاهی به راه ما

غیر از دلی شکسته نباشد پناه ما

در انتظار پنبهٔ راحت سفید شد

چشم کشیده سرمهٔ داغ سیاه ما

از موج خیز جوهر شمشیر آبدار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

بیجا نمی خلد به دلی تیر آه ما

مژگان چشم آبله شد خار راه ما

از عجز ما همیشه قوی رشک می برد

با برق می زند دو برابر گیاه ما

یک نکته ای است در نظر اهل معرفت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بی رمز درد، کس نشود آشنای ما

خالی ز ناله نیست نی بوریای ما

ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست

از ما پر است عالم و خالی است جای ما

با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

سرگشتهٔ تو خم نکند سر به هیچ باب

از آسمان فتد نفتد قدر آفتاب

دیروز طرفه صحبت گرمی نداشتیم

ما و خدنگ غمزهٔ او زلف و پیچ و تاب

واعظ بیا ز حق مگذر خوب قسمتی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

روشنگر زمان و زمین است آفتاب

یک صفحه از کتاب مبین است آفتاب

تا جوهر وجود تو آمد به روی کار

ماه است آسمان و زمین است آفتاب

در پاکی وجود تو حرفی ندیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب

تا شد غزال چشم سیه رام آفتاب

زان دم که ماه روی تو را دیده ام به خواب

هرگز نبرده ام به غلط نام آفتاب

زان رو که ناز گوشهٔ ابرو بود بلند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ساقی مکن دریغ ز پیر و جوان شراب

فرصت غنیمت است بده رایگان شراب

ای خضر تن پرست چه تن می زنی بس است

آب حیات مجلس روحانیان شراب

در پای گل پیاله کشان بس گریستند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

از پیر همت و کرمی ای جوان طلب

چون تیر قوت و مددی از کمان طلب

ای دادخواه دست به دامان عشق زن

هر حاجتی که هست از این خاندان طلب

کس بی نصیب روزی خود را نمی خورد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

در بزم عشق نشئهٔ تأثیر صحبت است

ساقی است پیر بیعت و خم پیر صحبت است

خلوت طریق سلسلهٔ نقشبند نیست

پای دلم همیشه به زنجیر صحبت است

عشقیه نشئه از دل هم جذب می کنند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

نازک دلی که آینه دار نزاکت است

دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است

آرامگاه آن قد و بالین ناز او

دوش نزاکت است و کنار نزاکت است

آن حسن نازپرور و خط بنفشه فام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر است

آبی که [تشنگی] نبرد گل برابر است

[جایی] که بحر وصل به گرداب [بیخودی] است

جام شراب و مرشد و کامل برابر است

مردی که [خو] به وادی حیرت گرفته است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

دل ناخدای بحر تماشای دیگر است

این گوهر یگانه ز دریای دیگر است

داغ تو کی به هر دل و هر سینه جا کند

این لاله زیب و زینت صحرای دیگر است

ز آب عنب کس این همه مستی نمی کند

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode