مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟
نی غلطم، در دل ما بودهای
دوش ز هجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام!
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۶
ای دل سرمست، کجا میپری؟
بزم تو کو؟ باده کجا میخوری؟
مایهٔ هر نقش و ترا نقش نی
دایهٔ هر جان و تو از جان بری
صد مثل و نام و لقب گفتمت
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۷
از مه من مست دو صد مشتری
غمزه او سحر دو صد سامری
هر نفسی شعله زند دین از او
سوز نهد در جگر کافری
آتش دل بر شده تا آسمان
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸
یا مَلِکَ الْمَغْرِبِ وَالْمَشْرِقِی
مِثْلُکَ فِی الْعالَمِ لَمْ یُخْلَقِی
باده ده ای ساقی هر متقی
بادهٔ شاهنشهی راوقی
جان سخن بخش که از تف او
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۹
گر نه شکار غم دلدارمی
گردن شیر فلک افشارمی
دست مرا بست، وگر نی کنون
من سر تو بهتر ازین خارمی
گر نبدی رشک رخ چون گلش
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۰
ای که تو از عالم ما میروی
خوش ز زمین سوی سما میروی
ای قفس اشکسته و جسته ز بند
پر بگشادی به کجا میروی؟
سر ز کفن بر زن و ما را بگو
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۱
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
جمع نشین، ورنه پریشان شوی
طیره مشو خیره مرو زین چمن
ورنه چو جغدان سوی ویران شوی
گر بگریزی ز خراجات شهر
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۲
ای که ازین تنگ قفس میپری
رخت به بالای فلک میبری
زندگی تازه ببین بعد ازین
چند ازین زندگی سرسری؟!
در هوس مشتریت عمر رفت
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۳
باده ده، ای ساقی هر متقی
بادهٔ شاهنشهی راوقی
جام سخن بخش که از تف او
گردد دیوار سیه منطقی
بردر و بشکن غم و اندیشه را
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۴
صد دل و صد جان بدمی دادمی
وز جهت دادن جان شادمی
ور تن من خاک بدی این نفس
جمله گل و عشق و هوس زادمی
از جهت کشت غمش آبمی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۵
کار به پیری و جوانیستی
پیر بمردی و جوان زیستی
بانگ خر نفست اگر کم شدی
دعوت عقل تو مسیحیستی
گر نبدی خندهٔ صبح کذوب
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۶
کردم با کان گهر آشتی
کردم با قرص قمر آشتی
خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست
شکر که پذرفت شکر آشتی
آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۷
آدمیی، آدمیی، آدمی
بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی
آدمیی را همه در خود بسوز
آن دمیی باش اگر محرمی
کم زد آن ماه نو و بدر شد
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۸
در دل من پردهٔ نو میزنی
ای دل و ای دیده و ای روشنی
پرده توی وز پس پرده توی
هر نفسی شکل دگر میکنی
پرده چنان زن که بهر زخمهٔ
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۴
یا ملک المبعث والمحشر
لیس سوی صدرک من مصدر
سر نبری ای سر، اگر سر بری
آن ز خری دان که تو سر واخری
مقلة عینی لک یا ناظری
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۵
روزن دل! آه چه خوش روزنی
یا تو مگر روزن یار منی
عمرک یا نخلة هل تأذنی
نحو جنی غصنک کی نجتنی
روزن آن خانه اگر نیستی
[...]

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هشتم
بلبل سرمست برای خدا
مجلس گل بین و به منبر برآ
هین به غنیمت شمر این روز چند
زانک ندارد گل رعنا وفا
ای دم تو قوت عروسان باغ
[...]

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دهم
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کو تلف یار نیست؟
هست سری کو چو سرم مست نیست؟
هست دلی کو چو دلم زار نیست؟
مختلف آمد همه کار جهان
[...]

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهل و چهارم
گر مه و گر زهره و گر فرقدی
از همه سعدان فلک اسعدی
نیستی از چرخ و از این آسمان
سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟
چونک به صورت تو ممثل شوی
[...]
