گنجور

 
مولانا

آدمیی، آدمیی، آدمی

بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی

آدمیی را همه در خود بسوز

آن دمیی باش اگر محرمی

کم زد آن ماه نو و بدر شد

تا نزنی کم، نرهی از کمی

می‌برمی از بد و نیک کسان؟!

آن همه در تست، ز خود می‌رمی

حرص خزانست و قناعت بهار

نیست جهان را ز خزان خرمی

مغز بری در غم؟! نغزی ببر

بر اسد و پیل زن ار رستمی

همچو ملک جانب گردون بپر

همچو فلک خم ده، اگر می‌خمی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

ای که به چشم تو نیایم همی

یک نظر آخر به چو من درهمی

گفت که از مات فراموش گشت

کاش فراموش شوی یکدمی

عالم غم بی تو مرا بر دل است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
جهان ملک خاتون

دامن وصل ار به کف آید دمی

هیچ نخواهم بجز او همدمی

ای بت سنگین دل نامهربان

گر بنوازیم چه باشد دمی

ماه نو انگشت نما شد ولی

[...]

صوفی محمد هروی

آب حیات از لب او شبنمی

زو نبود هیچ دلی بی غمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه