گنجور

کسایی » دیوان اشعار » بهار

 

زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید

باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید

یاسمن لعل‌پوش سوسن گوهرفروش

بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید

دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون

[...]

کسایی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - مدیح سیف الدوله محمود

 

روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید

رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید

عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید

چون سیه منهزم روزه ازو در رمید

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

عاشقی از جان من نسبت آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت

حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان

[...]

سنایی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید

واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید

تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست

خویش بباید فروخت عشق بباید خرید

پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنی

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹

 

روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید

ای خنک آن را که او روی شما را ندید

من شده مهمان تو در چمن جان تو

پای پر از خار شد دست یکی گل نچید

ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۰

 

صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید

نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید

واسطه‌ها را برید دید به خود خویش را

آنچ زبانی نگفت بی‌سر و گوشی شنید

پوست بدرد ز ذوق عشق چو پیدا شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۴

 

نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید

صورت بستان نهان بوی گلستان بدید

باد صبا می‌وزد از سر زلف نگار

فعل صبا ظاهرست لیک صبا را که دید

این دم عیسی به لطف عمر ابد می‌دهد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲

 

یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

خیز و به یرغو بده زود ایاغِ نبید

هین که ز اردویِ باغ ایل چیِ گل رسید

سبزه به اشجار بر حلّۀ اخضر فکند

لاله به کُهسار در چادرِ اطلس کشید

خاک مثالِ هوا غالیه فرسای گشت

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵

 

غمزه مردم کشی پرده صبرم درید

من نرسیدم بدو، کام به جانم رسید

باد نه ام زین بلا چند توانم گریخت

سنگ نه ام، این جفا چند توانم کشید

بی دلم، ای مردمان، توبه نخواهم شکست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید

اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

دید میان دل و دیده که خونست اشک

جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

هر دو جهان دل به باد، که خواهد مگر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

ما رقمی می‌کشیم، تا به چه خواهد کشید

ما قدمی می‌زنیم، تا به چه خواهد رسید

قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست

هر که دویی در میان دید یکی را دو دید

کفر سر زلف توست، قبله آتش پرست

[...]

سلمان ساوجی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

از افق مکرمت صبح سعادت دمید

محو مجازات شد،شاه حقیقت رسید

صولت صیت جلال عالم جان را گرفت

صدمت سلطان عشق باز علم برکشید

چنگ غمش می زند بردل و هر تاره ای

[...]

قاسم انوار
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۳

 

دوش به گلشن مرا ذوق تماشا کشید

رفتم و کردم به شوق تکیه به نخل امید

شبنم بی‌دست و پا داد مرا این نوید

هرکه شبی راه رفت صبح به منزل رسید

سیدای نسفی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله

 

ایزد روی ترا درخور بوس آفرید

وگرنه روز نخست روی مرا نیز دید

حال بیا رام شو بدون گفت و شنید

که قامتم چون هلال ز ابروانت خمید

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۱ - در مدح شهاب ثاقب علی بن ابی‌طالب(ع)

 

تبارک الله از آن خدای کت آفرید

که کارت از بندگی کنون به جایی رسید

که تفعل و ماتشاء و تحکیم ما ترید

چه از صغار و کبار چه از سیاه و سفید

صامت بروجردی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۱ - فصل بهار

 

باد بهاران وزید

مرغ نوا آفرید

لاله گریبان درید

حسن گل تازه چید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۵ - حدی

 

مه ز سفر پا کشید

در پس تل آرمید

صبح ز مشرق دمید

جامهٔ شب بر درید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۵ - صحبت رفتگان (در عالم بالا)

 

بارکش اهرمن لشکری شهریار

از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید

زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست

مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید

داروی بیهوشی است تاج ، کلیسا ، وطن

[...]

اقبال لاهوری
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الانبیاء محمد المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم » شمارهٔ ۲ - فی مبعث سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

رایت حق شد بلند؛ سر حقیقت پدید

بطالعی ارجمند طالع اسعد دمید

دوای هر دردمند امید هر ناامید

بگوش هر مستمند صلای رحمت رسید

غروی اصفهانی
 
 
۱
۲