صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید
نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید
واسطهها را برید دید به خود خویش را
آنچ زبانی نگفت بیسر و گوشی شنید
پوست بدرد ز ذوق عشق چو پیدا شود
لیک کجا ذوق آن کو کندت ناپدید
فقر ببرده سبق رفته طبق بر طبق
باز کند قفل را فقر مبارک کلید
کشته شهوت پلید کشته عقلست پاک
فقر زده خیمهای زان سوی پاک و پلید
جمله دل عاشقان حلقه زده گرد فقر
فقر چو شیخ الشیوخ جمله دلها مرید
چونک به تبریز چشم شمس حقم را بدید
گفت حقش پر شدی گفت که هل من مزید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره بیداری روحانی و فهم عمیق عشق و فقر است. شاعر از روشن شدن صبحی صحبت میکند که ظلمت را میشکند و به آگاهی و بینش جدیدی میرسد. او به اهمیت فقر به عنوان وسیلهای برای رسیدن به حقیقت و عشق اشاره میکند و میگوید که فقر میتواند قفلهای بسته را بگشاید. همچنین، او از دیدن شمس تبریزی و تأثیر آن بر خود سخن میگوید، که با این دیدار احساس میکند پر از حقایق است و در پی بیشتر بودن از این احساس است. به طور کلی، شعر به بررسی عشق، فقر و بیداری در سیر و سلوک روحانی میپردازد.
هوش مصنوعی: در اوایل صبح، همچون صبحی که تاریکی را میدرد، ناگهان در نیمه شب، صبح قیامت فرا رسید.
هوش مصنوعی: انسان وقتی به عمق وجود خودش پی میبرد که وابستگیها و میانجیها را کنار بگذارد. آنچه را که نمیتواند به زبان بیاورد، با دل و گوش روحیاش درک میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شور عشق در دل پیدا میشود، پوست بدن به درد میآید؛ اما سوال اینجاست که آن شور و ذوقی که منجر به این درد میشود، کجاست که تو را از آن دور کند؟
هوش مصنوعی: فقر میتواند گذشته را تحتالشعاع قرار دهد و به انسان این امکان را بدهد که درهای بسته را باز کند. در واقع، فقر به خودی خود میتواند به عنوان یک وسیلهای برای گشایش و دستیابی به موفقیت تلقی شود.
هوش مصنوعی: زبان شهوت، انسان را به هلاکت میکشاند و عقل انسان را از بین میبرد. کسی که از فقر رنج میبرد، در دنیای بدان و خوبان، در فضایی میزیند که میان پاکی و ناپاکی قرار دارد.
هوش مصنوعی: دلهای عاشقان به دور فقر گرد آمدهاند، همانگونه که شاگردان در اطراف استاد بزرگ جمع میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی چشم شمس حق به تبریز افتاد، گفت که حق بر تو افزوده شده است و پرسید که آیا چیزی دیگر هم هست که بخواهی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید
یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید
دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
[...]
روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید
رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید
عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید
چون سیه منهزم روزه ازو در رمید
تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید
عاشقی از جان من نبست آدم برید
در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت
حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید
قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان
[...]
واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید
واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید
تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست
خویش بباید فروخت عشق بباید خرید
پی نبری ذرهای زانچه طلب میکنی
[...]
روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
ای خنک آن را که او روی شما را ندید
من شده مهمان تو در چمن جان تو
پای پر از خار شد دست یکی گل نچید
ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.