از افق مکرمت صبح سعادت دمید
محو مجازات شد،شاه حقیقت رسید
صولت صیت جلال عالم جان را گرفت
صدمت سلطان عشق باز علم برکشید
چنگ غمش می زند بردل و هر تاره ای
کشف روان می کند،معنی حبل الورید
ساقی جان می دهد باده بجام مدام
مطرب دل می زند نعره هل من مزید
راه بوحدت نبرد،هر که نشد در طلب
جمله ذرات را از دل و از جان مرید
بر سر بازار عشق سود کسی کرد کو
شادی عالم بداد،محنت و ماتم خرید
در حرم وصل یار خسته دلی بار یافت
کز همه خلق جهان بار ملامت کشید
قفل در معرفت هستی بی حاصلست
هر که زخود نیست شد حاصلش آمد کلید
وصلت الله یافت قاسم و ناگاه یافت
زان که به شمشیر «لا» از همه عالم برید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف لحظهای بسیار زیبا و الهامبخش از صبح سعادت میپردازد. شاعر از رسیدن حقیقت و عشق صحبت میکند و تأکید دارد که با رسیدن عشق، غم و مجازات محو میشوند. او به اهمیت جستجوی وحدت و عشق اشاره کرده و میگوید که تنها راه رستگاری، طلب عشق و حقیقت است. شاعر همچنین به مفهوم معرفت و شناخت واقعی اشاره میکند و بیان میکند که قفل در معرفت فقط با خودشناسی شکسته میشود. در نهایت، به یافتن وصالی اشاره میکند که با از خود گذشتگی و جهاد به دست میآید.
هوش مصنوعی: از افق روشن صبح موفقیت، عوامل کیفر محو شدند و حقیقت بزرگ نمایان گشت.
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت عشق، جان عالم را تحت تأثیر قرار داد و وجود پادشاه عشق، علم و آگاهی را به اوج خود رساند.
هوش مصنوعی: غم او به دل میزند و هر رشتهای که دارد، به عنوان نشانهای از روح و احساساتش نمایان میشود.
هوش مصنوعی: ساقی جان میکند و شراب را به طور مداوم در جام میریزد. نوازنده نیز به شور و شوق مینوازد و فریاد میزند که آیا چیزی بیشتر از این میخواهید؟
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال اتحاد و یکپارچگی است، باید تمام ذرات وجودش را با دل و جانش برای این هدف بگذارد.
هوش مصنوعی: در بازار عشق، کسی موفق شد که با خرید درد و غم، شادی و خوشحالی جهان را به دیگران بخشید.
هوش مصنوعی: در مکان نزدیک به یار، دل خستهای پیدا شد که از همه مردم دنیا انتقادات و سرزنشها را تحمل کرده بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که از خودشناسی و درک درونی غافل باشد، به دست آوردن معرفت و دانش واقعی برای او ممکن نیست. فقط با آگاهی از خود و شناخت درون، میتوان به کلید درک هستی و معرفت دست یافت.
هوش مصنوعی: قاسم به خداوند وصل شد و ناگهان متوجه شد که با استفاده از شمشیری که کلمه «لا» بر روی آن است، از تمام دنیا جدا شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید
یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید
دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
[...]
روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید
رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید
عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید
چون سیه منهزم روزه ازو در رمید
تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید
عاشقی از جان من نبست آدم برید
در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت
حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید
قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان
[...]
واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید
واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید
تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست
خویش بباید فروخت عشق بباید خرید
پی نبری ذرهای زانچه طلب میکنی
[...]
روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
ای خنک آن را که او روی شما را ندید
من شده مهمان تو در چمن جان تو
پای پر از خار شد دست یکی گل نچید
ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.