گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

غمزه مردم کشی پرده صبرم درید

من نرسیدم بدو، کام به جانم رسید

باد نه ام زین بلا چند توانم گریخت

سنگ نه ام، این جفا چند توانم کشید

بی دلم، ای مردمان، توبه نخواهم شکست

عاشقم، ای دوستان، پند نخواهم شنید

سوختم، این آه گرم چند نهانی کشم؟

گریه نخواهم گشاد، جامه نخواهم درید

دل ز من آن روز برد کو به خوشی خفته بود

باد بر او می گذشت، موی سیه می برید

دی که گشادی خدنگ، خوش پسرا، بر شکار

شب همه شب تا به روز در دل من می خلید

بهر خدا رخ بپوش یا ز نظر دور مشو

کافت جان بیش ازین ما نتوانیم دید

پیش خیال تو دوش از گله دل مرا

قصه به لب می گذشت، اشک برو می دوید

در سر خسرو چنان شست خیالت که گر

کار به تیغ اوفتد، زو نتواند پرید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید

باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید

یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش

بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید

دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون

[...]

مسعود سعد سلمان

روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید

رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید

عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید

چون سیه منهزم روزه ازو در رمید

سنایی

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

عاشقی از جان من نبست آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت

حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان

[...]

عطار

واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید

واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید

تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست

خویش بباید فروخت عشق بباید خرید

پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنی

[...]

مولانا

روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید

ای خنک آن را که او روی شما را ندید

من شده مهمان تو در چمن جان تو

پای پر از خار شد دست یکی گل نچید

ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه