گنجور

 
مسعود سعد سلمان

لشگر ماه صیام روی به رفتن نهاد

عید فرو کوفت کوس رایت خود برگشاد

تاختن آورد عید در دم لشکر فتاد

ای خنک آنکو به صوم داد خود از وی بداد

آمد عید شریف فرخ و فرخنده باد

فیه کلوا و اشربوا یا ایها الصائمون

روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید

رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید

عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید

چون سیه منهزم روزه ازو در رمید

زود شود این شگفت از بر ما ناپدید

روزه شد و عید باز از پسش آمد کنون

این شدن و آمدن فرخ و فرخنده باد

بر ملک کامگار خسرو خسرو نژاد

روزه ش پذرفته باد باد همه ساله شاد

محمود سیف دول شاه خردمند راد

آن شه با علم و حلم آن شه با عدل و داد

فاز لکل العلوم فاق جمیع الفنون

آن شه خورشید رای و ان ملک ابر کف

بحر دمان روز رزم شیر ژیان پیش صف

جوشن پیشش چو خر خفتان نزدش چو خف

مملکت از وی شریف همچو ز لؤلؤ صدف

خدمتش اصل جلال مدحتش اصل شرف

ای بخرد رهنمای وی به هنر رهنمون

ای شده شهره به تو هر چه در آفاق شهر

عالم سر تا به سر یافت ز فر تو بهر

بر همه گردنکشان کرده به شمشیر قهر

زهر ز مهر تو نوش نوش ز کین تو زهر

آنچه تو جویی ز چرخ و انچه تو خواهی ز دهر

لاشک فی انهم لابد فی ان یکون

شاها ملک جهان نظم ز روی تو یافت

همت و قدر تو را چرخ فلک بر نتافت

سعد فلک یکسره سوی جنابت شتافت

هر کوکین تو جست کینه دلش بر شکافت

هر که ز فرمان تو گردن روزی بتافت

گردون از گردنش پاک بپالود خون

شاها بر حاسدانت چرخ بر آشفته باد

دولت بدخواه تو همچو تنش خفته باد

سوی تو از عز و ناز سفته و بس سفته باد

هر چه بکردی ز خیر از تو پذیرفته باد

گلبن دولت مدام پیش تو بشکفته باد

فی نعم لایزول فی دول لایحون