گنجور

 
غروی اصفهانی

صبح سعادت دمید، یاد صبوحی بخیر

صومعه بر باد رفت، دور بیفتاد دیر

یار غیور است و نیست نام و نشانی ز غیر

دم مزنید از مسیح عذر بخواه از عزیر

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

وادی بطحای عشق بارقۀ طور شد

سینۀ سینای عشق باز پر از نور شد

یا سر سودای عشق باز پر از شور شد

یا که ز صهبای عشق عاقله مخمور شد

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

کشور توحید را شاه فلک فرّ رسید

عرصۀ تجرید را چشمۀ خاور رسید

روضۀ تغرید را لالۀ احمر رسید

گلشن امید را نخل شکر بر رسید

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

شاهد زیبای عشق شمع دل افروز شد

طور تجلای عشق عشق باز جهانسوز شد

لعل گهرزای عشق معرفت آموز شد

در دل دانای عشق هرچه شد امروز شد

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

روز عنایت رسید ز مبدء فیض وجود

یا بنهایت رسید قوس نزول و صعود

یا که بغایت رسید حد کمال وجود

سر ولایت رسید بمنتهای شهود

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فرّ

قبلۀ اهل یقین حل بوادی منی

کعبۀ اسلام و دین یافته اقصی المنی

کیست جز آن نازنین نغمه سرای «أنا»

نیست جز آنمه جبین رواق بزم دنی

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

سکۀ شاهنشهی بنام خاتم زدند

رایت فرماندهی بعرش اعظم زدند

کوس رسول اللهی در همه عالم زدند

بگوش هر آگهی ساز دمادم زدند

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

معنی ام الکتاب صورت زیبا گرفت

نسخۀ فصل الخطاب منطق گویا گرفت

منطق معجز مآب عرصۀ دنیا گرفت

جمال عزت، نقاب ز روی والا گرفت

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

از حرم لامکان عقل نخستین رسید

از افقی کن فکان طلعت یاسین رسید

ز بهر لب تشنگان خضر ببالین رسید

بگمرهان جهان جام جهان بین رسید

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

شاهد غیب مصون پرده بر انداخته

رابطۀ کاف و نون، کار جهان ساخته

عقل بدشت جنون ز هیبتش تاخته

زهره همی تاکنون به نغمه پرداخته

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

ز اوج اختر گذشت موج محیط کرم

رسد ره برتر گذشت نخل علوم و حکم

پایۀ منبر گذشت از سر لوح و قلم

از سر و افسر گذشت خسرو ملک عجم

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

تاج سر عقل کل باج ز کیوان گرفت

ز انبیا و رسل بیعت و پیمان گرفت

ز هیبت او مثُل راه بیابان گرفت

بر سر هر شاخ گل، زمزمه دستان گرفت

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

رایت حق شد بلند؛ سر حقیقت پدید

بطالعی ارجمند طالع اسعد دمید

دوای هر دردمند امید هر ناامید

بگوش هر مستمند صلای رحمت رسید

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر

چنان بسیط زمین دائرۀ ساز شد

که از مقام مکین روح به پرواز شد

بر آن دل نازنین بنغمه دمساز شد

مفتقر دل غمین غنچه صفت باز شد

خواجۀ عالم نهاد تاج رسالت بسر

عرصۀ گیتی گرفت از قدمش زیب و فر